۱۳۹۲ آذر ۲۳, شنبه

عاطفه اقبال، حاج داوود رحماني و صادق دژخيم

به‌قلم محمد اقبال - كمپ ليبرتي
كركس گفت
سياره من زمين بي‌همتايي كه در آن
مرگ، مائده مي‌آفريند
... انسان سخني نگفت
تنها او بود كه جامه به‌تن داشت و آستينش از اشك تَر بود.
پابلو نرودا
ابتدا لازم مي‌دانم به‌خاطر طولاني بودن مطلب از خوانندگان پوزش بطلبم. من عادت ندارم طولاني بنويسم و همواره تلاشم اين است كه در يك صفحه حرفم را جمع و جور كنم و به همين خاطر نيز همواره مورد لطف و مرحمت خوانندگان قرار مي‌گيرم. اما تقاضا دارم اين اطاله كلام را در اين مورد خاص بر من ببخشايند.
ساعت پنج و چهل و پنج دقيقه صبح شنبه 21 بهمن ماه جاري در بنگال استراحتم در كمپ ليبرتي تازه بيدار شده بودم و خود را براي نماز صبح آماده مي‌كردم كه صداي اولين انفجار آمد و يك تركش ديوار بنگال چوبي را شكافت و درست در فاصله نيم‌متري من در كف بنگال استراحتم فرو رفت. در حالي كه موشك پشت موشك فرود مي‌آمد و انفجار پشت انفجار، با خود مي‌اندشيدم كه چرا در آستانه 65 سالگي سعادت پيوستن به خيل شهيدان مجاهد خلق از من دريغ شد؟. بيست سي متر آن طرف تر يك مجاهد شايد بيست سال كوچكتر از من، بر خاك افتاده بود. از كارهاي خدا كه آدم سر درنمي‌آورد، اما فكر مي‌كنم جواب سؤالم را سه روز بعد يافتم. بايد مقوله‌يي به نام ”خانواده” و به‌طور اخص يك موضوع صفر صفر ناشده در رابطه با بريده خائني به‌نام «عاطفه اقبال» را كه تنها وجه مشتركش با من اين است كه از يك پدر و مادر زاده شده‌ايم، به انجام مي‌رساندم.
من معمولا كاري با سايتهاي فارسي زبان ندارم. سه شنبه 24 بهمن لينكي از خبري دريافت كردم كه در سايت عربي «اشرف نيوز» اطلاعات آخوندي درج شده بود، به لينك مربوطه مراجعه كردم، مطلب زير به عربي در آن درج شده بود:
در عكس بالاي سايت دو شعار درج شده است:
سرزمين رافدين [عراق] بايد از لوث تروريسم سازمان [مجاهدين] خلقپاك شود
آري به اخراج سازمان [مجاهدين] خلق از عراق
سپس عكسي از مرا درج كرده و در خبري با عنوان «رهبري سازمان خلق در فرانسه بعد از حادثه ليبرتي دچار اختلافات مي‌شود» نوشته است: «يك منبع مطلع مطبوعاتي افشا كرد كه يك كشمكش حاد بين رهبران سازمان تروريستي خلق در فرانسه به دنبال حمله موشكي به پادگان ليبرتي كه باعث كشته و مجروح شدن تعدادي از افراد سازمان شد، درگرفته است».
اين منبع به شرط ناشناس ماندن به سايت ”اشرف نيوز” گفت عفت و عاطفه اقبال دو خواهر محمد اقبال از مسئولين در سازمان خلق در كمپ ليبرتي يك بسيج تبليغاتي عليه مريم رجوي رهبر سازمان خلق كه در فرانسه ساكن است به‌راه انداخته‌اند.  در همين رابطه گروهي از هواداران سازمان و خانواده‌هاي ساكنان كمپ در اروپا و به طور خاص در فرانسه يك كمپين رسانه‌يي در فيس بوك راه انداخته خواستار انتقال افراد سازمان از عراق به كشورهاي ثالث شدند...».
براي درآوردن ته و توي قضيه نگاهي به فيس بوك عاطفه اقبال كردم. در آن‌جا به يك «فراخوان براي انتقال فوري ساکنان ليبرتي به کشور ثالث» برخوردم كه به آن خواهم پرداخت. اما قبل از آن بايد مقدماتي را ذكر كنم.
عاطفه اقبال كيست؟:  او در اواخر فاز سياسي در تهران دستگير شد و در سال 1361 آزاد شد. در وسط راهروي زندان به پاي حاج داوود رحماني مي‌افتاد و لاجوردي دژخيم هر گاه كه از جلوي سلول وي رد مي‌شد با مهرباني خطاب به وي مي‌گفت: ”السابقون السابقون اولئك المقربون”... او چند سالي خود را به مجاهدين چسباند اما حدود 20 سال پيش در اوائل دهه هفتاد از سازمان اخراج شد. چند سالي هم در خارجه خود را هوادار مجاهدين معرفي مي كرد كه نهايتا همين را هم نكشيد!
دو سال و نيم پيش هنگامي كه به مناسبتي كه ذكر خواهم كرد، طي يادداشتي به فردي ديگر ضمن طرح چندين مقوله، موضوع افتادن او به پاي حاج داوود در زندان و خطاب ”السابقون..” لاجوردي را طرح كرده بودم، از طرح اين دو موضوع آن‌چنان به‌هم ريخته بود كه بلافاصله سراغ هم‌بندي‌هاي آزاد شده خود در خارجه رفته بود كه چه كسي اين را لو داده؟! غافل از اين كه خودش همان زماني كه آوردمش خارجه برايم تعريف كرده بود، با جزئيات!
عفت اقبال كيست؟ او هم خواهر ژنتيك من است بزرگتر از عاطفه كه هرگز در مناسبات مجاهدين نبوده است و الآن همدست و هم‌پالگي آن ديگري.
در شهريور ماه 1389 از طريق دبيرخانه شوراي ملي مقاومت مطلع شدم كه نامه‌يي تايپي با امضاي باز هم تايپي ”خانواده اقبال” دريافت كرده‌اند كه طي آن نسبت به سلامتي من ابراز نگراني شديد شده و چون قبل از آن به يكي از اعضاي خانواده پاسخ داده‌اند كه نام من در ميان بيماران به سازمان ملل داده شده، نويسنده نامه متوجه شده ‌است كه ”پس من بيماري مشخص” دارم و خواستار شده است كه پرونده و پاسپورت و تمامي مدارك قانوني اين ”داداش كوچولو”ي شصت و چند ساله! در اختيارش قرار گيرد تا به طور مستقل اقدام نمايد.
متعاقبا در تماس با برخي از اعضاي خانواده متوجه شدم كه آنان به‌ويژه مادرم كه همه نگراني‌ها در مورد من به پاي او نوشته مي‌شود، هيچ‌گونه اطلاعي از چنين نامه‌يي ندارند و نسبت به محتواي آن به شدت منزجرند. كمي نگذشت كه يادداشتي دريافت كردم كه عاطفه اقبال، خاطرنشان ساخته بود كه اين نامه را او نوشته است. همان زمان به طور مبسوط پاسخهاي مربوطه را نوشتم و سلسله مقالاتي در اين رابطه را شروع كردم اما متأسفانه مسئولين مربوطه در پاريس صريحا در تماس تلفني با اشرف به خودم گفتند كه به حرمت مرحوم پدر مجاهد علي اقبال، پدرم، و برادر مجاهد شهيدم عارف اقبال و حرمت ساير اعضاي خانواده دست نگه‌دارم و موضوع را مسكوت بگذارم. من هم البته اطاعت كردم.
در اين دو سال و اندي خودم كه فرصت نمي‌كردم، اما برخي از دوستان گوشه‌هايي از نيش زدن هاي عاطفه دقيقا با محتواي همان خانواده هاي وزارتي پشت در اشرف (با 300 بلندگو) را برايم مي‌فرستاند. شايد يكي دو باري هم سري به فيس نامبرده زدم. مهمل‌هايي كه مي‌بافت شايسته هيچ پاسخگويي نبود. حتي يك بار در تماس تلفني با يكي از اعضاي خانواده مطلع شدم كه اين بريده خائن يك «پتيشن» - گردآوري امضا - با امضاي جعلي ”كميته حمايت از بيماران ساكن اشرف” به راه انداخته كه به شدت منقلب شده و صريحا پيغام دادم كه «غلط كرده»، اين گلاب خوردن ها به اين بريده خائن نيامده است.
حالا در ليبرتي در بحبوحه جمع‌كردن تركشها و آمادگي براي حملات مجدد موشكي و خبرهاي دردناك در مورد شهدا و مجروحين، از طريق سايت «اشرف نيوز» اطلاعات آخوندي از كمپين كذايي مطلع شدم. متعاقبا اطلاعات آخوندي در رسانه‌هاي فارسي زبان رژيم اين خبر را با خبري ديگر تركيب و با تغييراتي منتشر كرد كه عين همين خبر در برخي رسانه‌هاي ديگر حكومتي نيز درج شده است.
تغيير از اين قرار بود: در خبر عربي «عفت و عاطفه اقبال» به صفت «دو خواهر محمد اقبال از مسئولين مجاهدين در سازمان» ذكر شده بودند، اما با توجه به اين‌كه راه انداختن كمپيني از سوي بستگان يكي از مجاهدين ليبرتي، كسي را نمي‌فريفت، به‌ويژه اين كه ضديتشان با سازمان نيز شهره خاص و عام باشد، اطلاعات آخوندي در ورسيون فارسي، دو فرد نامبرده را به سِمَت جعلي «مسئولان ارشد اين گروهك» ارتقاء داد:
در اين خبر با عنوان: «يك نماينده عراقي: بازگشت منافقين به اشرف محال است» آمده است: «يكي از نمايندگان عراقي بازگشت دوباره عناصر گروهك تروريستي منافقين به اردوگاه اشرف را محال دانست. به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) عبدالله النائلي در گفت‌وگو با اشرف نيوز با تأكيد بر ساختگي بودن حمله شنبه گذشته به اردوگاه ليبرتي گفت كه اين عمليات ساختگي براي برانگيختن جامعه جهاني و افكار عمومي بوده است. وي با اشاره به تلاش عراق براي كشف واقعيات اين حادثه تأكيد كرد كه بازگشت عناصر اين گروهك به محل اسكان قبلي‌شان محال است»، خبرگزاري حكومتي در پايان به نقل از همان سايت اطلاعات آخوندي نوشته‌است: «از سوي ديگر منابع آگاه رسانه‌يي در عراق در گفت‌وگو با اشرف نيوز از اختلافات شديد ميان سركردگان گروهك تروريستي منافقين در فرانسه بعد از حمله روز شنبه به پادگان ليبرتي خبر دادند. به گفته اين منابع عفت و عاطفه اقبال از مسئولان ارشد اين گروهك [!!] تبليغات رسانه‌يي را عليه سركرده اصلي اين گروهك كه در فرانسه به‌سر مي‌برد، آغاز كرده و آنها را مسئول زندگي اعضاي گروه دانستند».
برگردم به كمپين كذايي، يعني «كمپين فراخوان براي انتقال فوري ساكنان ليبرتي به كشور ثالث» كه علاوه بر فيس عاطفه هم‌زمان در سايتهاي وابسته به وزارت اطلاعات و انجمن نجات و بريده مزدوران ديگر درج شده و از سوي آنان مورد استقبال فراوان قرار گرفته و امضا شده است.
متن فراخوان را در زير مي‌آورم:
اين هم صفحات برخي مزدوران ديگر اطلاعات آخوندي:
وبلاگ بريده مزدور خائن قربانعلي حسين نژاد: شكاف بين هواداران فرقه رجوي به دنبال حادثه ليبرتي
سايت ايران اينترلينك وزارت اطلاعات: يك كمپين در فيس بوك خواستار انتقال اسراي فرقه از عراق به كشورهاي ثالث شده است
«پايگاه اطلاع‌رساني» انجمن نجات اطلاعات آخوندي: با محكوم نمودن حمله به ليبرتي، رجوي را مسبب اصلي اين كشتار مي‌دانيم:
بازهم انجمن نجات اطلاعات آخوندي: به دنبال تهاجم خمپاره‌يي روز شنبه خانواده‌هاي خوزستاني در نامه‌يي به دبيركل سازمان ملل... خواهان مداخله فوري به منظور آزادسازي عزيزانمان از بند اسارت فرقه رجوي هستيم...
خوب حرف اطلاعات آخوندي و اين «ماماچه پليدك»* و مزدوران ديرين و جديد اطلاعات چيست؟ با «اعتقاد شخصي و سياسي ما هيچ كاري» ندارند، ساكنان ليبرتي «آزاديخواه هستند، در سوداي آزادي مردمشان به اين مسير پا نهاده‌اند» اما «هر بار که اوضاع حکم ميکند مورد معامله اين و آن» قرار مي‌گيرند و «از جان آنها مايه گذاشته مي‌شود». تعارفات اطلاعات آخوندي و «ماماچه پليدك» و سايرين را كنار بزنيم و برويم سراغ اصل مطلب: يك سري افراد خوب و از جان گذشته‌يي هستند و آزادي‌خواهند. خوب تا اينجا مي‌شود گفت كه خيلي ابهام نيست. اما وقتي صحبت از «معامله» مي‌شود، دو طرف دارد پس بايد دو طرف، يعني «اين و آن» را مشخص كرد. طرف اول معامله كه معلوم است: خود اطلاعات آخوندي و «ماماچه پليدك» مي‌گويند «رژيم جمهوري اسلامي با همدستان عراقيش» كه مي‌خواهند ساكنان را به پناه بردن به دامن آلوده جمهوري اسلامي وادارند و مايل نيستند که آنها از زنداني که برايشان در عراق درست کرده اند نجات يابند و به کشور امن ثالث منتقل شوند»، اما پيدا كنيد طرف دوم معامله را؟ يعني همان كه «از جان آنها مايه» مي‌گذارد، «ساكنان ليبرتي را كالا» حساب مي‌كند و روي آنها «معامله» مي‌كند. سطر بعدي خيلي واضح نوشته: «رهبران مجاهدين»! كه بايد به جاي «معامله» و «مايه گذاشتن از جان» ساكنان بي‌دفاع و «كالا محسوب كردن آنها»، كشف جديد «ماماچه پليدك» را عملي سازند و «درخواست انتقال فوري از عراق را در راس خواسته هاي خود قرار داده و تمام امکانات حقوق [منظورش حقوقي است] و مالي خود را در اين مسير بکار گيرند».
حالا ادامه مطلب را با دقت بخوانيم تا باز دو طرف معامله را بهتر بشناسيم: «کشته شدن بدون دفاع اين انسانها ديگر قابل قبول براي هيچ انسان آزاده اي نيست» (يك طرف)، «و فقط سردمداران جمهوري اسلامي را خوشحال ميکند» (طرف ديگر). واضح شد كه «ماماچه پليدك» چه مي‌گويد؟ مي‌گويد: رهبران مجاهدين «حسابگري سياسي» مي‌كنند و اين انسانهاي بدون دفاع را «كشته شدن مي‌كنند»!! و «جمهوري اسلامي را خوشحال مي‌كنند». يعني به زبان فارسي سليس، رهبران مجاهدين «يه‌جورايي» به تروريستهاي «جمهوري اسلامي و همدستان عراقيش» رسانده‌اند كه «يالاّ چند تا موشك بزن مي‌خواهيم معامله كنيم». نشخوار چند باره همان حرف رژيم كه «اين سر و صداها را راه انداخته‌اند كه توجهات بين‌المللي را جلب كنند». اين عين حرف همان نماينده عراقي مزدور اطلاعات آخوندي يعني عبدالله النائلي است كه حمله را «ساختگي» مي‌داند. همين معنا را پاسدار دانائي فر از سركردگان نيروي تروريستي قدس و سفير رژيم در بغداد در خبري كه خبرگزاري پاسداران مخابره كرده، عينا تكرار مي‌كند: «حسن دانايي‌فر سفير جمهوري اسلامي ايران در بغداد در گفت‌وگو با خبرنگار خبرگزاري فارس، حمله اخير يک گروه ناشناس به کمپ موقت ليبرتي را... مظلوم‌نمايي اين گروهک براي بازگشت به اردوگاه اشرف خواند و اظهار داشت: حمله اي که اخيراً در کمپ ليبرتي صورت گرفت، مشکوک است و ما معتقديم عوامل داخلي خود گروهک نفاق در سازماندهي اين حمله به منظور مظلوم‌نمايي در مقابل سازمان‌هاي حقوق بشر، نقش داشته اند».. مي‌بينيد كه حرفهاي «ماماچه پليدك» طابق‌النعل‌بالنعل همان حرفهاي اطلاعات رژيم است.
مي‌گويند يكي مدعي سرودن يك قصيده‌يي بود و آن‌را مرتب مي‌فرستاد براي مجله‌يي و آن مجله چاپ نمي‌كرد، دست آخر عصباني شد و اعتراض كرد، مجله در پاسخش نوشت كه خانم محترم؛ ما اصولا بنا بر روشي كه داريم، اشعاري را كه به هر نحوي كپي برداري شده باشند چاپ نمي‌كنيم، اين شعري كه شما چند بار فرستاده ايد، چند صد سال قبل توسط فردي به‌نام خواجه حافظ شيرازي كپي برداري شده است!!. اين كشف جديد «ماماچه پليدك» و هم‌پالگي‌ها هم اشكالش اين است كه سي و چند سال قبل توسط «جمهوري اسلامي» با اصطلاح معروف «خودشان خودشان را مي‌كشند» كپي برداري شده است.
حالا بياييد بازهم كمي بيشتر به‌عمق برويم تا اصل مطلب را دريابيم. نوك حرف در همين فراخوان آمده است، اما اصل حرف در جاي ديگر است. نوك حرف اين است: «عراق ديگر جاي مبارزه با رژيم نيست». در جاي ديگر همين ماماچه پليدك در 9 فوريه 2013 (21 بهمن همان روز حمله موشكي) نوشته است:
«... عراق جاي ماندن نيست؛ استراتژي ماندن در عراق به پايان خود رسيده است. بايد راه و طرحي نو ريخت. مبارزه با رژيم جمهوري اسلامي را بايد در سرزميني که دشمن در آن قويتر از ما نباشد ادامه داد. و يا در سرزمين خودمان که اعدام و زندانش در آن به ماندن در عراق مي ارزد.»
واضح شد؟ يعني ما بچه‌هاي خوب يا بايد برويم يك‌جايي كه دشمن از ما خيلي بيش از حد قوي‌تر باشد يعني «ايران كه زندان و اعدام» بشويم و يا برويم يك جايي «كه دشمن در آن قويتر از ما نباشد» (همان ثالث و رابع)، تا «مبارزه» را ادامه دهيم!. بايد ديد نسخه ماماچه پليدك و اطلاعات آخوندي در مورد رزمندگان ارتش آزاد سوريه چيست؟ آنها هم يا بايد بروند در مناطق تحت كنترل بشار اسد كشته و زنداني بشوند يا بروند يك جايي در ثالث و رابع كه «دشمن در آن قوي‌تر از آنان نباشد»!!.
يك كامنت ديگر در فيس همين «ماماچه پليدك» را هم بخوانيم تا موضع بازهم روشن‌تر شود:
«... ماندن آنها در عراق ديگر با هيچ توجيهي قابل قبول نيست. هر گونه درخواست بازگشت به اشرف قابل توجيه نيست. نگه داشتن بيشتر آنها در عراق شريک شدن در خون ساکنان ليبرتي است». اين را هم كه عينا همان مزدور عراقي اطلاعات آخوندي مي‌گويد كه «بازگشت به اشرف محال است». البته در اينجا «ماماچه پليدك» به اين كه «نگه داشتن بيشتر» در عراق «شريك شدن در خون» ساكنان ليبرتي است اكتفا كرده است و واضح است كه منظورش از «نگه داشتن» نه رژيم است، نه مالكي، نه كوبلر و نه حتي كميسارياي عالي پناهندگي، بلكه همان «رهبران مجاهدين». و چون خودش هم خوب مي‌داند كه خبري از كشور ثالث نيست و تاكنون و بعد از قريب به يك سال از آمدن به ليبرتي و به رغم تمامي تلاشهاي بين‌المللي، تعداد كساني كه از سوي كميساريا منتقل شده‌اند به ده نفر هم نمي‌رسد، حرف همان است كه آن مزدور اطلاعات آخوندي عضو مجلس عراق مي‌گويد: شعار بازگشت به اشرف ندهيد و در همين بنگالهاي چوبي بمانيد و «كشته شدن» بشويد.
در اين‌جا شايد بي‌مناسبت نباشد كه فقط جهت اطلاع خوانندگان، اشاره‌يي نيز به وضعيت خودم بكنم. من در ميان كساني بودم كه همراه با اولين گروه يعني در 29 بهمن 1390 از اشرف به ليبرتي آمدم. همان‌طور كه خاطرنشان ساختم از آوريل 2010 يعني ارديبهشت 1389 همراه با تعداد ديگري از بيماران و مجروحين، بدون اين كه خودم تمايلي ابراز داشته باشم يا درخواست داده باشم، اسم من براي اعزام به خارج به سازمان ملل داده شده است. من شايد يك ماه بعد از اين موضوع مطلع شدم. در ميان اولين كساني بوده‌ام كه در همان آغاز سال 2011، پايان 1390 به طور كامل مورد مصاحبه قرار گرفته‌ام و از آن به بعد بارها و بارها به كميساريا احضار شده‌ام و تمامي مدارك قانوني و پزشكي من نزد كميساريا موجود است، با اين حال تا اين لحظه هيچ خبري از انتقال به كشور ثالث نيست. اين نه تنها در مورد من بلكه در مورد تعداد ديگري از بيماران صعب العلاج و مجروحين حملات شش و هفت مرداد 88 و 19 فروردين 90 نيز صادق است. حال خدا مي‌داند از ميان بيش از صد مجروح قتل عام جنايتكارانه اخير چند نفر ديگر بايد نامشان در ليست اعزام سريع به كشور ثالث قرار گيرد؟. حال من چه مي‌گويم، ما چه مي‌گوييم؟ خوب مگر كارتان با ما مصاحبه نبود، تمام شد ديگر، حالا برگرديم اشرف و در آن‌جا بمانيم هر وقت كشور ثالث جور شد خوب مي‌رويم. جور نشد كه حداقل، مينيمم امنيت و زيرساختهاي قابل قبول براي يك زندگي ساده را كه داريم. كجاي اين شعار غلط است؟. البته طبيعي است كه رژيم ولايت فقيه از اين شعار لرزه بر اندامش بيفتد و «ماماچه پليدك» نيز.
بحث از نظر خود من و مجاهدين كه كاملا روشن است. تا جايي كه به ماندن در عراق برمي‌گردد، از نظر «ماماچه پليدك» و هم‌پالكي‌هاي اطلاعاتي وي كه به عراق آمدن از اصل اشتباه بوده، «ماماچه» كه سال هفتاد در رفته است. از همان روز اول بايد در كشور ثالث به «مبارزه» ادامه مي‌داديم. نيازي به توضيح برخي موضوعات ديگر از جمله بحث كشور ثالث و راه حل صلح آميز و انتقال به ليبرتي براي امثال «ماماچه پليدك» هم نيست.
مي‌ماند يك دريدگي و گندگاو چاله دهاني كه هرگز نبايد بدون پاسخ بماند و آن دست كردن در خون مجاهدين دست در دست اطلاعات آخوندي و تكرار عين ياوه‌هاي مزدوران رژيم پليد آخوندي است و نه‌تنها من بلكه هيچ هموطن شريف و آزاده‌يي هرگز نبايد اجازه دهد كه كسي جرأت كند با طرح چنين ياوه‌هايي مبارزه خونبار و پر افتخار مردم ايران را زير سؤال ببرد.
به عكس زير در فيس بوك «ماماچه پليدك» دقت كنيد:
عكسي از مجاهد شهيد عارف اقبال (برادر كوچكترم) كه در روز سي خرداد 60 به دست دژخيمان خميني خون‌آشام شهيد شد را درج كرده و سؤال كرده است: «چه كسي پاسخگوي خون عارف‌ها است؟». در فرهنگ معمول، خوب قاتل مسئول خون مقتول است. اما وقتي اين موضوع به صورت سؤالي از سوي وزارت اطلاعات و مزدورانش طرح مي‌شود بازهم منظور همان معناي «خودشان خودشان را مي‌كشند» مي‌باشد.
حالا به متن زير در فيس بوك «ماماچه پليدك» توجه كنيد:
«امروز روز تولد برادرم عارف است. او را که زخم کاري دشمن در روز سي خرداد شصت از ما گرفت. اولين شهيد فاز خونيني که آغاز شد و پايان نيافت...چند روز مانده به 15 بهمن هر سال مادر بهم مي ريزد. همه مي دانيم که مثل هميشه عارف تمام ذهن و روحش را فرا گرفته است. هيچ کدام چيزي نميگوئيم. گاه شروع ميکند از روز بدنيا آمدن عارف ميگويد. از لحظه اي که آن پسربچه ي زيبا را در آغوشش گرفت و سرشار از عشق او شد. در سکوت گوش ميدهيم. بعد ناگهان بغض، صدايش را مي شکند. ديگر ادامه نميدهد و باز سکوت....آري دل مادر از رفتن عارف خون است ....ولي تنها عارف نيست که دلش را خون کرده است... انتظار ... انتظار آمدن اويي که با هجده سال فاصله از او دور است...او که بزرگترين فرزندش است... آري! محمدش.... اويي که در انتظار ديدنش پرپر ميزند»
پس «زخم كاري دشمن عارف را از ما گرفته» و نه پاسداران خميني خون آشام. دشمن هم كه در فرهنگ «ماماچه پليدك» معلوم است، همان مجاهدين خلق است. وسپس دل مادر هشتاد و چند ساله‌يي كه هم از رفتن عارف خون است هم از انتظار آمدن بزرگترين فرزندش محمد (يعني نويسنده اين سطور). جهت اطلاع، به رغم محدوديتها در ليبرتي، همين يك ماه و اندي پيش با اين مادر تلفني صحبت كرده‌ام و جز محبت از او چيزي نديده‌ام و دعاي خير كه هر راهي كه انتخاب كرده‌اي خدا ياريت كند و من دعايت مي‌كنم و حتي وقتي كه گفته‌ام انشاءالله به زودي هم را مي‌بينيم گفته است هرچه خدا بخواهد.
حال به بقيه متن نگاه كنيم:
«....مادران و پدران زيادي با او در اين انتظار شريکند.... ولي آنها که دست اندرکارند! ترجيح ميدهند از فاضلابهاي ليبرتي بگويند ولي نه هرگز از دلهاي نگران مادران و پدراني که به انتظار ديدن فرزندانشان پير شده اند....چه کسي پاسخگو است؟ هيچکس! شهرداران طومارهاي بي خاصيت حمايت را پر ميکنند.. عده اي در سالن هاي چراغاني شده با لباس هاي بزم .. کف ميزنند... ولي آنها که به اميد آزادي پا در مسير مبارزه گذاشته بودند در فاضلاب هاي ليبرتي گير کرده و يکي يکي با سکته هاي مغزي و قلبي..... بر روي آرزوهايشان چشم فرو مي بندند.... از بيرون آوردن آنها از عراق هيچ کس سخن نميگويد... اما درخواست بازگرداندن آنها به اشرف گوش فلک را کر کرده است! براي خاک اشرف و اموال منقول و نامنقول!...چانه ميزنند ولي براي جان اين عزيزان امان از کلمه اي!.. گويا سايه سکوت بر سر همه سايه افکنده است... ولي عشق و انتظار مادران و پدراني که با خون جگر فرزندانشان را بزرگ کرده اند هرگز پايان نخواهد گرفت.... آنها ميگويند که به اين سکوت تا به ابد ادامه نخواهند داد.... عارف ها که در اين مسير به خون نشستند نگران هستند. براي مبارزه اي که از خون به فاضلاب رسيده است! عارف ها شقايق هايي بودند که دست شقاوت زود آنها را از عزيزانشان گرفت...آنها رفتند تا آزادي و اميد به آينده اي بهتر را براي مردمشان فرياد بزنند.... آنها آينده را اين چنين نميخواستند... ديگراني اما در ليبرتي و اشرف هنوز زنده اند ....زنده، اما ! فرو رفته در فاضلابي که تخليه نميشود ...و بندهايي که بنام انقلاب تمامي ندارد...از اينطرف اما، مادران و پدراني چشم انتظار... لحظه ها را براي ديدن عزيزانشان مي شمارند. چه زماني اين انتظار پايان خواهد گرفت؟ چه زماني ديدن و دوست داشتن خانواده ها براي مبارزين يک تابو محسوب نخواهد شد! چه زماني خانواده و مبارزه براي آزادي در کنار هم قرار خواهند گرفت نه در تضاد با هم!... بن بست اين نبرد بي امان سي و چهار ساله از اينجا گشوده خواهد شد. در کنار هم قرار گرفتن و نه در مقابل هم.».
حرف چيست؟: وحشتي كه از برگزاري كنفرانسهاي بين‌المللي مقاومت سراپاي اطلاعات آخوندي را فراگرفته كه اطلاعات آخوندي و «ماماچه پليدك» از آنها با عنوان «كف زدن ... در سالن هاي چراغاني شده با لباس هاي بزم» ياد مي‌كنند و كمپينهاي گسترده حمايت از ساكنان ليبرتي كه اطلاعات آخوندي و همان «ماماچه پليدك» از آنها با عنوان «طومارهاي بي‌خاصيت» نام مي‌برند. چندي پيش در يكي از روزنامه‌هاي رژيم آمده بود كه سرانجام كار منافقين در ليبرتي به پاك كردن زمينهاي ليبرتي از فاضلاب رسيده است!!، حالا ورسيون «ماماچه پليدك» را نگاه كنيد: «آنها که به اميد آزادي پا در مسير مبارزه گذاشته بودند در فاضلاب‌هاي ليبرتي گير کرده و يکي يکي با سکته هاي مغزي و قلبي..... بر روي آرزوهايشان چشم فرو مي بندند»، پستي و پليدي كه حد و مرز ندارد، اما به قول آن ترانه جوانان اشرفي، خوب چكار به كار ما داري؟، تو در رختخوابت در «بانليو پاريزين» كپه مرگت را بگذار و جان بكن و بمير و ما در ليبرتي. بگذريم كه فاضلابهاي ليبرتي به آن گندابي كه تو «ماماچه پليدك» در آن گير كرده‌اي هزار بار مي‌ارزد. بحث اموال منقول و غير منقول هم كه بازهم از سر تو ماماچه پليدك زياد است و عمدا مي‌گذرم.
اما به نظر مي‌آيد اين بريده خائن با مقوله فاضلاب و گنداب خيلي اُخت است چرا كه رذالتش ارضا نمي‌شود تا آنجا كه در يك فرافكني پست از «مبارزه»يي سخن مي‌گويد كه «از خون به فاضلاب» رسيده است. واي بر تو، تف بر تو، اُفٍ لكم ولما تعبدون. به ياد اين نقل قول برادر شهيدم عارف از قرآن مي‌افتم كه از برادر مسعود شنيده بود و همواره ورد زبانش بود: «كَبَُر مقتًا عند الله»: بزرگترين خشم‌ها را نزد خدا برمي‌انگيزيد. درست است؛ تو «ماماچه پليدك» از خون آغاز كردي، در كنارت آنها كه مقاومت كردند را ديدي كه شهيد شدند، وجداني كه زير فشار آن خونهاي به‌ناحق ريخته شده قرار دارد، دو راه دارد، يك راه به پيش، مقاومت و ايستادگي، و وصل به درياي پرخروش آزادي و رهايي ملت ايران و مقاومت خونبارشان، و يك راه به پس: سركوب كردن نهيبي كه از ته دل برمي‌خيزد. اين سركوبي وجدان آن‌قدر ادامه پيدا كرد تا امروز به اين گنداب رسيدي و در اين فاضلابي كه «تخليه نمي‌شود» دست و پا مي‌زني. پس سخن از «بندهاي انقلاب» يا به‌طور خاص همان «بند سرنگوني» كه تماميت رژيم ولايت فقيه را به لرزه درآورده با هم‌چو تويي چه همخواني مي‌تواند داشته باشد؟
چه خوب كه در پايان اين مبحث، باز هم به مقوله انقلاب و خانه و خانواده در مجاهدين مي‌رسيم. همان‌كه سرچشمه همه دارايي‌ها و توانايي‌هاي مجاهدين است و چشم دشمنان را كور و دل دوستان را شاد كرده است. و «ماماچه پليدك» راه را درست در نقطه مقابل اين ”انقلاب” ذكر مي‌كند.
از سي خرداد و از قبل از سي خرداد و تا امروز حرف يكي بيش نبوده است. يك طرف مي‌گفته است تسليم و وادادگي و ذلت و خواري و پستي و غلطيدن به دامان دشمن و در ايران همان آخوندهاي ضد بشر و لاجوردي و حاج داوود و در اينجا دژخيم صادق محمد كاظم، طرف ديگر مي‌گفته است نه! مقاومت، ايستادگي، نبرد براي آزادي. هر بار و در هر سر فصلي باز درست مثل همان روز سي خرداد، هركس بايد اردوي خود را برگزيند. يك اردو بلافاصله از هول هليم توي ديگ مي‌افتد و شعار «تمام شدند» مي‌‌دهد و چون نمي‌خواهد قيمت بدهد و خودش يا قبلا تسليم شده و يا قصد تسليم دارد، «نشست» مي‌كند و در برابر دشمن غدار زانو مي‌زند. يك اردو «جنگ صد و هزار برابر» را برمي‌گزيند، درست در نقطه مقابل تسليم و زانو زدن در برابر حاج داوود و لاجوردي جلاد و صادق دژخيم... با پرداخت بيشترين بها و ايستادگي تا فراسوي طاقت انساني، و فديه‌هاي گرانقدرش را نثار مي‌كند و هر يكي كه مي‌دهد صد دريافت مي‌كند و هر هزاري كه مي‌دهد صدهزاران مي‌گيرد.
چه خوب شد كه اين «ماماچه پليدك» و امثال او ماهيتشان را قبل از سرنگوني رژيم ضد بشري رو كردند، تا بعد از پيروزي مردم بر اين رژيم خونخوار نتوانند به «سابقه مبارزاتي» و «زندان» خود و يا نسبت خانوادگي با افرادي از مجاهدين خلق بنازند و به جان مردم بيفتند و خون مردم بي‌گناه را بمكند. بلكه به عنوان كساني كه در بحبوحه نبردي خونين به جاي سنگ زدن به جلاد و يا دست‌كم سكوت و سكون، پاچه قرباني را مي‌گرفتند، بايد در پيشگاه خلق پاسخگو باشند. در آن محاكمه من شهادت خواهم داد كه در روزهايي كه خون از تنمان مي‌چكيد اين ”كركس‌هاي” دلسوز، مرگ را مائده‌يي مي‌دانستند تا خوي خونخوار و وحشي خود را ارضا كنند. سخني از كوبلر و مالكي و رژيم و نيروي تروريستي قدس در افاضات اينان در ميان نيست و آنچنان كه يك مامور اطلاعات صريحا نوشته خطشان اين است كه «نوك تيز حملات بايستي به سوي او (رجوي) و مريم قجر عضدانلو در اورسورواز باشد و اين دو بايد مورد محاكمه قرار گيرند و حسابرسي شوند (چون) در اين حمله تاكنون 7 نفر جان خود را از دست داده و دهها تن نيز مجروح شده اند» (فيس مامور اطلاعات- صرافپور 15 فوريه 2013).
بجاست كه در پايان اين نوشتار كه بسياري چيزها را هنوز ناگفته گذاشته‌ام، سخني نيز با هموطنان آزاده و شريف داشته باشم، آن‌دسته از اعضاي خانواده من نيز كه هوادار مقاومت هستند را نيز در ميان همان هموطنان شريف و آزاده محسوب مي‌كنم. رو كردن دست امثال اين «ماماچه پليدك» يك وظيفه ملي و ميهني است. اينان با سابقه زندان و در پوش مبارزه با رژيم آخوندي اما دست در دست آخوندهاي جنايتكار و اطلاعات پليد آنها، درست در بحبوحه حمله موشكي به ليبرتي بوي كباب شنيده و فرصت را غنيمت شمرده و به ظن اين كه كار مجاهدين در عراق ديگر تمام است، گردن سازمان را زير تيغ يافته‌اند و مي‌خواهند تير خلاص را به رزم‌آوران راه آزادي ملت ايران بزنند، غافل از اين كه «خر داغ مي‌كنند»، از اين خبرها نيست، تيغ هرچه بُرّاتر، نبرد سرفرازانه‌تر، در ليبرتي بمانيم، به اشرف بازگرديم، ليبرتي را هزار بار موشك باران كنند، تك تك ما را هزار بار شكنجه كنند، صد و هزار برابر بيشتر مي‌جنگيم و مي‌رزميم. يك نفر از ما هم بماند بند از بند رژيم پليد ولايت فقيه خواهد گسست. زمستان خواهد گذشت و روسياهي به «ماماچگان پليدك» خواهد ماند.
* «ماماچه پليدك» برگرفته از يك شعر شادروان احمد شاملو به‌نام ”شرح احوال” است، ماماچه: ”دختري نارسيده كه بيش از حد و سن خويش در امور مداخله كند و گفتار و رفتاري نامطبوع دارد، به ناشايست” (يادداشت به خط مرحوم دهخدا). پليدك هم مصغر پليد است به معناي: پلشت، رجس، خبيث، مردار.
29 بهمن 1391

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر