۱۳۹۲ آذر ۲۴, یکشنبه

بازنشخوار كنندگان فضولات ولايت - محمد اقبال

در گرماگرم نبرد مبارك سرنگوني كه اكنون در شكل اعتصاب غذاي قهرمانانه و البته جانكاه اشرفيان نازنين در ليبرتي و اشرف نشانان عزيز در  برابر كاخ سفيد در واشينگتن و در ژنو مقر اروپايي سازمان ملل متحد و در لندن و برلين و ملبورن و رم و استكهلم همراه با آكسيونها در شهرهاي ديگر جهان جريان دارد...... و در هياهوي بازار مكاره مماشات و ارتجاع كه هر دو طرف عمده قواي خود را وارد كرده اند و ديكتاتوري تروريستي مذهبي حاكم بر ميهنمان از عرض و ناموس گرفته تا نفت و پول و سرمايه هاي ملت ايران را چوب حراج مي زند و طرف ديگر براي دستيابي به توافقي هرچند ناچيز به هر خس و خاشاكي متوسل مي شود......البته كه نظام پليد ولايت فقيه ضروري مي بيند كه اطلاعات بدنامش را به منظور مقابله با خطرات مرحله پيش رو و براي «حفظ نظام» در برابر آثار هولناك اولين گام درخوردن جام زهر كه آثار آن رفته رفته بارزتر مي شود، بسيج كند، تا مبادا مردم به جان آمده از نمودهاي بيروني آثار زهر در جسم فرتوت اين نظام پليد پي به وضعيت دروني نظام ولايت ببرند و دودمانش را برباد دهند و هرچه عميق تر شدن شكاف دروني اين نظام و تشديد جنگ گرگها، راه را براي گسترش اعتراضات اجتماعي بازتر كند.
ابزارهاي «سربازان بدنام» در داخل ايران، اما سالها است كه از رنگ و بو افتاده اند، و نشخوار چندباره حرفها عليه مقاومت و آلترناتيو دموكراتيك در درون ميهن در زنجير «ديگر اثر ندارد». اما در خارجه البته كماكان آن بريده ده سال پيش تحويلي به تيف آمريكاييها در اشرف كه اكنون تئوريسين و فرمانده آن دو «عضو سابق شورا» شده است و آن شاعرك پليد و آن شاعرك بي مقدار همپالگي اش و آن «نويسنده كوتولوي سياسي»، دست به سينه ايستاده اند تا عند اللزوم فضولات ولايت را با انواع هنرهاي داشته و نداشته بازنشخوار كنند كه اي واي، اي داد، اي هوار، اي بيداد؛ انسانهاي بيست و چند تا شصت و چند ساله برخلاف اراده و تصميم خود در ليبرتي مجبور به اعتصاب غذا شده اند و هواداران «فرقه» در خارجه نيز برخلاف ميل خود و تحت القائات فرقه، گرسنگي مي كشند. اگر از اينها بپرسي كه خوب شما چه تان مي شود؟ چه درد و مرضتان است؟، مگر گرسنگي آنان روي شما فشاري مي آورد؟ البته كه به بازنشخوار كردن فضولات ادامه خواهند داد.... و دو كلام هم از ماماچه پليدك (عاطفه اقبال) و خواهر بزرگترش و شوهر اين دومي كه سه تايي يك اكيپ بازنشخواري فضولات تشكيل داده اند و سخت مشغول «پاكسازي» اطراف از فضولات هستند. اولي بازنشخوار مي كند، دومي بازنشخوار را بازهم بازنشخوار مي كند، سومي هم با نوشتن كامنت معركه گرم مي كند.آخرين افاضات ماماچه پليدك به مناسبت درگذشت مجاهد خلق رؤيا درودي بازنشخوار همان شعاري است كه در يك مقاله قبلي نوشته بودم. صحنه يكشنبه 31 خرداد 1360، فرداي سي خرداد، در بهشت زهراي تهران، آن هنگام كه منتظر تحويل گيري جنازه برادرم، مجاهد شهيد عارف اقبال در كنار محل غسالخانه گورستان ايستاده بودم و همين كه جنازه عارف به زمين افتاد دختران معاويه ستون به ستون و صف به صف فرياد برآوردند: «اين سند جنايت منافق». و اكنون اين ماماچه پليدك است كه با به تن كردن لباس كهنه و وارفته و مندرس و آلوده متعلق به 32 سال پيش همانها در كسوت دختران معاويه و خواهران يزيد و پيروان خميني و لاجوردي، شعار مي دهد كه اين مجاهدين بودند كه نگذاشتند رؤيا به خارجه بيايد و معالجه شود و «اين سند جنايت منافق».
من خواهر والاقدرم رؤيا را مي شناختم و تا حدودي از نزديك با خصوصيات او آشنا بودم، و به مناسبتي نيز در جريان قرار گرفتم كه او همين چندي پيش دچار تومور مغزي بدخيم شد. يك تومور بسيار وخيم و جهنده، بلافاصله سازمان مجاهدين خلق و شوراي ملي مقاومت دست به كار شدند تا به هر وسيله ممكن او را به خارج از عراق منتقل كنند و به طور موازي و همزمان با چند كشور وارد گفتگو شدند تا آن كشورها اين كيس را به طور اورژانس بپذيرند، همه تضمينهاي لازم مالي و سياسي را هم براي اين انتقال و پذيرش ارائه كردند. حاميان مقاومت در ارگانهاي مختلف دست به فعاليت زدند تا امكان پذيرش او را فراهم كنند. همزمان خانواده اش براي انتقال او به نزد خودشان تلاش كردند. اما متاسفانه دولت هلند او را نپذيرفت.
بالاخره آلباني اولين كشوري بود كه خواهرمان را پذيرفت، همزمان ساكنان ليبرتي و نمايندگانشان به كمك ارگانهاي بين المللي تلاش كردند تا مسائل اداراي در عراق را حل كنند و در فاصله كوتاهي سازمان مجاهدين او را روانه آلباني كرد. متاسفانه به هيچكس ديگر اجازه ندادند كه در فاصله كوتاه همراه او به خارج برود. با اين حال تلاشها باعث شد تا ارگانهاي ذيربط بين المللي يك پزشك با او همراه كنند تا در پروسه انتقال در كنار او باشد. اما متاسفانه روند بيماري به نحوي بود كه هر لحظه حال رؤيا بدتر ميشد.
از قبل آمادگيهاي لازم براي عمل او در بهترين بيمارستان آلباني با متخصصان بسيار خوب فراهم شده بود و او را از فرودگاه مستقيما به آن بيمارستان منتقل كردند. پزشكان پرونده هاي او را از قبل مطالعه كرده بودند و كمتر از 24 ساعت بعد از ورودش به آلباني او را عمل كردند. اما افسوس كه اجل مهلت نداد... 
در اينجا خطاب به مادر فخري لگزيان، مادر داغدار مجاهد صديق رؤيا درودي و برادرانش هادي و محمد و علي درودي (كه در خارج از كشور مقيم هستند) و همچنين به برادر اشرفي ام جواد درودي پدر مجاهد صديق رؤيا و دخترش خواهر اشرفي ام سارا درودي (هر دو در زندان ليبرتي)، ضمن تسليت مي گويم كه آري من مي فهمم كه شما چه مي كشيد، اين را سي و دو سال پيش در كنار غسالخانه بهشت زهرا با گوشت و پوست و استخوانم لمس كرده ام، اين سوز هرگز از خاطرم محو نخواهد شد... وقتي عزيزي از دست رفته باشد، جگر آدم خونين است، اما سوزش اين جگر وقتي زيادتر مي شود كه بازنشخوار كننده يي همچون ماماچه پليدك و آن شاعرك پليد و ساير بازنشخوار كنندگان فضولات ولايت، آن هم در سايتهاي وزارت، نمك بر زخم بپاشند و مدعي عزيز از دست رفته بشوند. اما: دشمن اگر اين نكند بوالعجب است.
چه خوب خطاب به ماماچه پليدك نوشته ايد: «ما بيشتر از تو از تنفرِ روياي عزيزمان از زندگي يي كه تو اسمش را زندگي ميگذاري مطلع هستيم». و چه خوب گفته ايد كه «دست پليدكان و اوامر وزارت اطلاعات كوتاه».
واقعيت صحنه امروز اين است كه اين بازنشخوار كنندگان فضولات ولايت، بسيار حرفهاي زشتي مي زنند، بسيار پرده مي درند، هيچ حريمي باقي نمي گذارند، هرچه مي توانند به رهبري مقاومت و اعضا و هواداران آن از ليبرتي گرفته تا سراسر جهان توهين و اهانت روا مي دارند و از به كار بردن هيچ كلمه زشت و ناپسند و پليدي ابا ندارند، حتي به جنازه روي زمين هم رحم نمي كنند، تا جايي كه گاهي اوقات ممكن است به ذهن خطور كند كه پاسخ دادن به چنين اهانتهايي چه بسا در شأن نباشد. اما اين طور نيست. مانند اين است كه با عناصري مواجه باشي كه آن قدر از سلاح استفاده كرده اند، كه ديگر گلوله يي برايشان نمانده، بعد شروع كرده اند به پرتاب كردن سنگ و آجر و هرچه در كنار دستشان است، بعد هر خس و خاشاك ديگري و بعد كه همه چيز تمام شد، در درون يك لجنزار سراپا متعفن، از همان فضولات و فضولات درون خودشان به سويت پرتاب كنند، در جنگ با چنين دشمني بايد بدون توجه به شكل آن چه پرتاب مي كند، ماهيت او را ديد و با آن درافتاد.در پايان، با تجديد عهد با رؤيا و 52 شهيد والامقام قتل عام خونين اشرف، به عنوان برگ سبز، بي مناسبت نمي بينم كه لينك برخي مقالاتي را كه پس از يك صبر طولاني و دندان روي جگر گذاشتن به مدت دو سال، و بعد از دريده شدن پرده از سوي ماماچه پليدك نوشتم با عناوين شان در زير بياورم. بعد از اولين مقاله كه در دوراني كه در ليبرتي بودم نوشته بودم، «ماماچه پليدك» نوشت: «به برادرم محمد هرگز. که او ذره اي از احترامش در نظر من کم نشده و اساسا اين نامه را به او ربط نميدهم... برادر نازنينم محمد هر زمان که اينجا آمد جلوي من نشست به تنهايي همين حرفها را به من زد جوابش را خواهم داد». و مدعي شد كه من مقاله را ننوشته ام. اكنون آن مقالات را در وبلاگ رسمي خود بازنشر كرده ام و من در «اينجا» و «در جهان آزاد» هستم. حال ببينيم چه خواهند گفت؟ بگذريم از اينكه آزادترين و دموكراتيك ترين مناسبات در همان  اشرف و «زندان» ليبرتي بوده و هست. با اين حال اين گوي و اين ميدان. البته فضولات ولايت براي مزدوران وزارت و صاحبان وقاحت آن قدر هست كه بازهم بگويند بله در جهان آزاد هم «فرقه» آدمها را در بند و زنجير مي كند و تنها آزادگان دنيا اينها هستند كه آزادند تا به بازنشخواري فضولات ولايت و البته با وقاحت و در اوج رذالت تا آن سوي مرزهاي پستي و دنائت، ادامه دهند... چه باك12 دسامبر 2012
لينك چهار مقاله در وبلاگ من
قياس مع الفارق (با يك تعديل مختصر)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر