۱۳۹۴ شهریور ۲, دوشنبه

محمد اقبال: من كه باشم كه بر آن خاطر عاطر گذرم

اطلاعات آخوندي در سايت انجمن نجات مركز فارس! در يك پرت و پلا و مهمل بافي با عنوان «چند كلامي در خصوص محمد اقبال» كه در ساير سايتهاي زنجيره يي وزارت اطلاعات نيز بازنشر شده، در مورد اين حقير از جمله نوشته است «محمد اقبال٬ که به قول مسعود رجوی که در یکی از نشستها به او عنوان “قلوس” داده بود … علارغم سابقه زیادش در سازمان، هرگز در موضع مسئولیت جدی قرار نگرفت! چون اساسا انسانهای لات و لمپن، تعادل قوایی هستند. و کسی که اینگونه باشد، منطقا نمیتواند قابل اطمینان باشد!…»
اطلاعات آخوندي پس از مفتخر كردن اين حقير به القاب ديگري چون «نرينه وحشي به معني واقعي كلمه»، «عنصر غير مسئول»، «مهره»، «یک فسیل شش دانگ»، «بسیار بد دهان و لمپن»، «لات و زورگو»، در پايان خطاب به اين حقير گفته است: «آقای اقبال… پل های پشت سرت را بیش از این خراب نکن!»
لينك مطلب
http://www.nejatngo.org/fa/post.aspx?id=21463#.VdkP5fmqpBc
فارغ از استدلالهاي فوق متناقض اطلاعات بدنام آخوندي از جمله اين كه (در اين مقاومت) «انسانهای لات و لمپن، تعادل قوایی هستند. و منطقا نمیتوانند قابل اطمینان باشند» و در نتيجه «هرگز در مواضع مسئول قرار نمي گيرند» كه به اين معني است كه پس خود وزارت بدنام هم مي داند كه هيچ لات و لمپن و هيچ عنصر تعادل قوايي در هيچ كجاي اين مقاومت امكان هيچگونه رشد يا در اختيار گرفتن هيچ موضعي حتي دورترين هوادار را ندارد، فارغ از اين حرفها، حرف اصلي اين است كه پلهاي پشت سرم را بيش از اين خراب نكنم!!
اول خواستم به وزارت بدنام و سربازان بدنام ترش توصيه كنم كه اين آنها هستند كه بايد مواظب باشند بيش از اين پل خراب نكنند، ديدم غافلم، مگر ديگر پلي پشت سر پليدترين رژيم تاريخ ايران مانده كه خراب نكرده باشد؟ و مگر بين سردمداران اين رژيم از خامنه اي گرفته تا مأموران و مزدوران ريز و درشت اطلاعاتش در داخل و خارج و مردم ايران جز دريايي سراسر خون چيزي قرار دارد؟
اما در مورد نوشته هايي از اين دست در مورد خودم، اول اين كه من يك موي قلوس مسعود رجوي را به هزار هزار سردار رژيم پليد ولايت فقيه نخواهم داد، دوم اين كه با تأسي به ميرزا رضاي كرماني، اگر مسعود رجوي مرا قلوس خوانده است حكما كه قلوس بوده ام!
و آخر سخن هم اين كه بعد از حمله 6 و 7 مرداد 1388، كه ماماچه پليدك (عاطفه اقبال) و ابوابجمعي در پوش دلسوزي براي خانواده و پيگيري وضعيت سلامتي «برادر بزرگ و فرزند اول خانواده» يعني اين حقير، يك بسيج تبليغاتي را به راه انداختند. من در حالي كه جسم و روح خود و يارانم مجروح و خونين از تير كين و نامردمي دشمن ضد بشر بود و شهيدان بي غسل و كفن و 36 گروگاني كه معلوم نبود چه بر سرشان خواهد آمد، وارد جنگي ناخواسته شدم، چكنم؟، مرزي كه خميني رسم كرد از وسط بسياري از خانواده ها از جمله خانواده من گذشته بود، جنگ من نبود، بخشي از نبرد يك مقاومت سراپا خون با رژيم ددمنش حاكم بر ميهنمان كه تا روز سرنگوني اين رژيم ادامه خواهد داشت.
از همان روز سايتهاي وزارت اطلاعات پر شد از به اصطلاح مقالات عليه من كه تا امروز هم ادامه دارد، جالب است سربازان گمنام و بدنام وزارت اطلاعات دلشان مي سوزد كه من «خواهرم» را مورد حمله قرار داده ام، يكي نيست به اينها بگويد كه نكند اين خواهر خودتان است كه اين قدر افسار پاره كرده ايد؟!
آنچه در اين نوشته و نوشته هاي مشابه آمده براي من چيزي نيست جز مدال افتخار… در جاي ديگر گفته ام كه من معتقد به دنياي باقي هستم، در صورتي كه پس از مرگ مورد سؤال قرار بگيرم، اول آن سند افتخار را كه خود خميني دجال ضد بشر به زبان اشهدش در 21 ارديبهشت 1360 گفت نشان خواهم داد: «… من اگر در هزار احتمال یک احتمال می دادم که شما دست بردارید از آن کارهائی که می خواهید انجام بدهید، حاضر بودم که با شما تفاهم کنم…» و خواهم گفت ما اين بوديم!
و سپس به فرستادگان حضرت حق خواهم گفت: نه سابقه يي دارم، اصلا نه چيزي نوشته ام، حتي مبارزه ام هم را هم حساب نكن، چه بسا تويش ريا داشته است، خط بطلان بكش، عوضش تا بخواهي گناه و تقصير دارم و شرمنده بابت اين گناهان و نكرده ها و كوتاهي ها… فقط اين نوشته هاي پليدترين دشمن بشريت و دم و دنبالچه هايش در مورد من آيا باعث خواهد شد ابي عبدالله الحسين عليه السلام به رغم آن همه تقصير، شفاعتم فرمايد؟
يا شفيعا عند الله اشفع لنا عند الله
هنوز بيست و چند روز به عيد قربان مانده تا حسين سرور شهيدان حركت كند به سوي كوفه و بعد عاشورا با آن عظمتش…
من كه باشم كه بر آن خاطر عاطر* گذرم
لطفها مي كني اي خاك درت تاج سرم
خرم آن روز كزين مرحله بر بندم رخت
وز سر كوي تو پرسند رفيقان خبرم
* عاطر: با بوي خوش
1 شهريور 1394

۱۳۹۴ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

لاشه شغالهاي اطراف اوين در بي بي سي و صداي آمريكا

محمد اقبال
در راستاي شعار «هم شيخ هم شاه... درود بر شكنجه... مرگ بر منافقين»، بعد از برنامه پرگار آيت الله بي بي سي، چشممان روشن شد به برنامه افق «تلويزيون صداي آمريكا» دوشنبه شب 3 اوت 2015، كه طي آن رييس اداره سوم ضد جاسوسي ساواك از «شهداي دوره 22 بهمن» يعني «تيمسار مقدم»، «تيمسار نصيري» و همچنين «اعليحضرت پهلوي» با حسرتي وصف ناپذير ياد مي كرد و «ماشاءالله قصاب» كه به عنوان رئيس جديدش بعد از انقلاب در محل سفارت آمريكا به او مراجعه مي كرده و گزارش مي داده كه منجر به دستگيري سعادتي شده است!
و عرفان قانعي فر همدست و همكار سبزعلي رضايي فرمانده بريده قبلي سپاه پاسداران، به عنوان محقق از «شادروان صياد شيرازي» و «شهيد لاجوردي» -ايضا با حسرتي وصف ناپذير- نام مي بُرد و گريزي هم مي زد البته به «عمليات فروغ جاويدان» كه مجاهدين توسط حزب بعث انجام دادند!!
من ولي در حيرتم كه در حالي كه خامنه اي جام زهر را سركشيده و نهايتا از بمب هسته اي عقب تمركيده است، صورت مسأله ايران براي آيت الله بي بي سي و صداي آمريكا چيست؟ كه در دوران شاه شكنجه وجود نداشته است؟ يا كم وجود داشته است؟ يا اصلا نمي شده وجود نداشته باشد؟ كه منافقين بدتر از كفارند؟ كه رژيم ايران ديگر تهديد نيست؟ كه بايد مناسبات اقتصادي از سرگرفته شود؟ كه كنگره و سنا دارند سر تأييد توافق اتمي بازي درمي آورند؟ كه هركسي اعم از موافق و مخالف قرارداد اتمي با رژيم مي خواهد حرف بزند جزو واجبات است كه يكي توي سر رژيم بزند؟ مثلا بگويد كه رژيم ايران بزرگترين تهديد تروريستي جهان است بنابراين خوب شد پاي توافق آمديم؟ يا بگويد كه «اين رژيم بزرگترين حامي تروريسم است چرا با او توافق اتمي امضا كرديد؟»...
حيرتم از اين است كه اين همه مفسر و تحليلگر و محقق كه هم بي بي سي و هم صداي آمريكا را با نعره هاي طرفداري از رژيم تغذيه مي كردند چه شده اند كه يك مرتبه بي بي سي سراغ مرده يي كه سي و هفت سال است از او خبري نيست به نام احمد فراستی از رهبران عملیاتی اداره‌ی سوم ساواک مي رود يا سعيد شاهسوندي تيرخلاص زن اوين را كه 25 سال قبل سوخته است را پاي مصاحبه مي آورد؟ و يا صداي آمريكا يك مرتبه به يادش مي آيد كه يك مرده ديگر هم بوده به نام «مرتضي موسوي رئيس اداره سوم عمليات در اداره كل ضد جاسوسي ساواك» و او را مي كشاند به برنامه «افق»؟!
مادر همان شاه كه ساواك در دوران او تأسيس شد، معروف به “ملكه مادر” داستان زير از خاطراتش با همسرش كه او را “رضا” مي نامد (و من خلاصه يي از آن را مي آورم)، نقل مي كند:
اطراف “سعد آباد” تا 1310 بيابان بود كه به علت خوشه هاي انگورهاي درشت و شيرين آن، همه شب شغالهاي گردن كلفت اطراف، خود را به “سعد آباد” رسانده و تا مي توانستند از انگورهاي شيرين مي خوردند، و ضمنا با زوزه هاي مداوم خود موجبات بي خوابي ما را به وجود مي آوردند!
يك روز  “رضا” رييس كلانتري دربند را احضار كرد و كار مبارزه با شغالها را به او سپرد... اما چون اكثريت آجان ها آلوده به افيون و به اصطلاح شيره يي بودند، كاري از پيش نبردند!
دست آخر “رضا” شكارچي هاي محلي و اهالي دهات اطراف را احضار كرد و گفت از فردا صبح هركس يك لاشه شغال بياورد 2 قران انعام خواهد گرفت. فردا صبح چند نفر شكارچي با هفت هشت لاشه شغال در محوطه كاخ شرفياب حضور شده و براي هر لاشه شغال دو قران انعام گرفتند. پس فردا تعداد شكارچي ها به ده نفر رسيد و همين طور در طول هفته به صورت تصاعدي به تعداد شكارچي ها و شغالها اضافه شد!
با آن كه حدودا چند هفته بود ديگر صداي زوزه شغالها در اطراف قصر سعد آباد شنيده نمي شد اما هر صبح ماجراي تقديم لاشه شغال و دريافت انعام ادامه داشت. تا اين كه “رضا” يك روز صبح عصباني شد و به محض اين كه چشمش به شكارچي ها افتاد تهديد كرد كه اگر راست نگويند كه شغالها را از كجا آورده اند آنها را به فلك خواهد بست. خلاصه معلوم شد كه چون چند هفته يي است نسل شغال از اطراف كاخ سعد آباد ورافتاده، شكارچي ها شب ها به اطراف اوين و يونجه زار و كن سولقون رفته شغال شكار مي كنند و صبح زود به سعدآباد مي آورند تا انعام بگيرند».
حالا هم خبري نيست، بعد از جام زهري كه خامنه اي سركشيده است، ديگر هيچ كدام از مفسران و تحليلگران و شغالان مرده قبلي «حرف جديد» ندارند. خود جناحهاي مختلف رژيم همه حرفها را مي زنند. اين است كه بي بي سي و وي اُ اٍي ناچارند بروند اطراف اوين و يونجه زار و... لاشه شغال جمع كنند و خدمت آخوندها «شرفياب» شوند و دوقرانشان را بگيرند.
حرف نو اما همچون هميشه از آن مقاومت ايران است كه از زبان رهبرش مسعود رجوي در آخرين پيام بيان شده است: از نقطه عطف گذشتيم، مماشات، دلالي و داعيه اصلاح و اعتدال براي اين رژيم ديگر اثر ندارد!

اين است صورت مسأله امروز ايران