۱۳۹۴ آبان ۱۵, جمعه

خود فروختگان به وزارت و پس خوری انجمن نجاست به قلم محمد اقبال

در زیر آتش و خون حملات موشکی به رزمندگان آزادی در کمپ لیبرتی، در حالی که مقاومت، سراپا مجروح و خونین بود،و در حالی که انجمنهای نجاست رژیم پی در پی بیانیه های محکومیت حمله به لیبرتی با گویش خودشان یعنی مقصر دانستن مجاهدین می دادند، چند خود فروخته به وزارت منفور هم به پس خوری فضولات انجمن نجاست مشغول شدند. شاعرک پلید فضولات خوار اسماعیل یغمایی، ماماچه پلیدک عاطفه اقبال (حیوان لیبرتی)، توابک تشنه به خون ایرج مصداقی، محمد رضا روحانی و مشتی خائن خودفروش دیگر، با این تصور که اکنون طرح رژیم عملی شده و مجاهدین در حال تمام شدن هستند، با عمل به فتوای امام دجالشان یعنی «اجهاز الجریح حتی الموت» به تمام کش کردن مجروحین کفار در بحبوحه جنگ، قیام کرده و به نحو بی سابقه یی با تمام وجود کتبی و شفاهی و «هنری» خود، هرچه در چنته داشتند بیرون ریختند. از فحشهای چارواداری و چاله میدانی و لومپنی گرفته تا اشعار هجو و مبتذل و مستهجن، و به طور خلاصه هرآن چه را که شایسته خودشان بود بعلاوه تحلیلهای صد من یک غاز و نخ نما شده و اتهامهای خمینی ساخته «خودشان خودشان را کشتند»، از طرق مختلف سمعی و بصری از جمله از طریق حرامزاده ترین سانسورچی تاریخ یعنی آیت الله بی بی سی (یاد شاملو به خیر) و فضای «مجازی» بیرون ریختند.

حرفها به طور خلاصه این بود:
تمام پیش بینی هایتان غلط از آب درآمد، همه حمایتهایی که گردآوری کرده بودید نقش بر آب شد، تضمینها برباد رفت،
از اول نباید با خمینی درگیر می شدید، باید نوعی با او مصالحه می کردید که کار به سی خرداد 60 نکشد
از سال 67 که جنگ ایران و عراق تمام شد دیگر باید مبارزه را رها می کردید،
سیزده سال است بر سیاست غلط پافشاری می کنید، آمریکا که عراق را اشغال کرد باید ول می کردید و می رفتید پی کارتان
هشدارهایتان به هیج دردی نمی خورد اقدام عملی از طرف مجاهدین وجود ندارد مجاهدین حتی یک فراخوان یا آکسیون یک تظاهرات و... تشکیل ندادند
به لحاظ حقوقی مسئولیت حفظ امنیت ساکنین اردوگاه لیبرتی در درجه اول با دولت رسمی و قانونی حاکم بر عراق است، اما مسئولیت اصلی بر زمین ریخته شدن این خون ها با رهبری سازمان مجاهدین خلق است
روزانه ده ها هزار نفر از سمت ترکیه به اروپا می آیند و طی ماههای گذشته قریب یک میلیون آواره بی پناه بدون داشتن کمترین پول و امکاناتی به اروپا وارد میشوند، پس چرا آن دو هزار و خرده ای نفر آنجا گیر کرده اند؟
جنایت لیبرتی مسئولیت مشترک خامنه ای و مسعود رجوی است.
ما نمی گوییم «مجاهدین خودشان خودشان را می کشند» بلکه می گوییم «مسعود رجوی است که مجاهدین را به کشتن می دهد، و رهبری مجاهدین برای وقوع آن [حمله موشکی و کشتار در لیبرتی] لحظه شماری می کرد».
...
خلاصه کلام این که اعضای آن «نیرو» در خارجه آن چنان به وظایف و مأموریتهای محوله در مباشرت در قتل و تمام کش کردن مجاهدین عمل کردند که تا سه روز سایت ایران اینترلینک اطلاعات آخوندی خفقان گرفت و هیچ چیز قابل ذکری در مورد حمله منتشر نکرد.
حرف که مثل همیشه یک کلام بیشتر نیست. شکل و ظاهر و زرورق بیرونی را که کنار بزنیم، در درون به همان گنداب همیشگی «تسلیم» می رسیم. اگر مجال بود بخشهای بیشتری را می آوردم. همه نوشته ها در فضای مجازی موجود و قابل دسترسی است.
مگر در مبارزه همیشه بیش از دو راه وجود داشته است؟ در هر سرفصلی، در هر پیچی، در زیر هر شکنجه یی، در چکاچک شمشیرهای هر نبردی، زیر اولین بمبی که بر سر آدم فرود می آید، اولین گلوله یی که به سوی آدم شلیک می شود، همواره سؤال این است: مبارزه کنم یا تسلیم شوم؟
مگر در زندانهای شاه همین دو راه وجود نداشت؟ خوب پشت میله های زندان که کاری نمی شود کرد. پس تسلیم
در زمان خمینی، مگر در قتل عام 67 جز این دو مسیر پیش روی هر مجاهد و مبارزی قرار گرفت؟
خوب کسانی بوده اند که از همان روزهای اول دمشان را روی کولشان گذاشته و رفته اند و راه دوم را انتخاب کرده اند
دیگرانی همین که دیده اند زور خمینی چربید راه دوم را برگزیده اند
برخی در تعال قوا چند سالی دوام آوردند و در نهایت مبارزه را رها کردند
پس اصل مسأله مرگ و زندگی نیست، مسأله مبارزه و تسلیم است. به همین سادگی.
وگرنه بحث جابجایی و انتقال را می شود همواره و مجددا و برای هزارمین بار تکرار کرد و در بیانیه های مقاومت به هر مناسبتی و یا در سرفصلهای مختلف از جمله سالگرد تأسیس شورای ملی مقاومت به تفصیل آمده است و من به طور خلاصه تکرار می کنم:

یکم. بعد از اشغال عراق در فروردین 1382 - آوریل 2003 مسئولین وقت مجاهدین در عراق طی مذاکراتی با نیروهای آمریکا به فرماندهی ژنرال اودیرنو که آمده بودند تا افتخار تسلیم شدن به ایالات متحده آمریکا را به مجاهدین ارزانی دارند!، به عرض رساندند که از این خبرها نیست، بیش از سی هزار نفر از همین انسانها برای همین تسلیم نشدن تن به اعدام دادند و ضمن این که تصریح کردند حمله به عراق اشتباه بود، به وی گفتند: ما برای مبارزه با رژیم خونریز حاکم بر میهنمان و در توافقی با رژیم قبلی عراق به این کشور آمدیم، اکنون آمریکا صاحب عراق است، شما اگر نمی خواهید ما اینجا باشیم هواپیما بیاورید و همه را یک جا منتقل کنید به آمریکا یا یک کشور امن غربی.
دوم. متعاقب آن و با متحول شدن اوضاع، مقاومت طرحهای متعددی برای انتقال و جابجایی به یک نقطه امن از جمله در کشورهای همسایه عراق ارائه داد. انتقال به اردن و ترکیه از جمله این طرحها بودند. تمامی هزینه ها از سوی مجاهدین تقبل می شد و فقط یک زمین و آب درخواست شده بود.
سوم. هرکس پاسپورت معتبر داشت و به هر دلیلی نمی خواست در اشرف باشد، خارج شد، یا به نیروهای آمریکایی تحویل داده شد.
چهارم. انتقال به کمپ لیبرتی و موافقت با آن صرفا و صرفا با چشم انداز انتقال به کشورهای غربی بود. نام واقعی کمپ لیبرتی که در دو دروازه آن هم به عربی و انگلیسی و فارسی نوشته شده است «تی تی ال» (Temporary Transit Location) می باشد یعنی «مکان موقت ترانزیت».
پنجم. اما دولت عراق در اجرای منویات خامنه ای از روز اول آن را تبدیل به یک زندان کرد.
به خاطر دارم که یکی دو روز بعد از انتقال در میان اولین گروه از اشرف به لیبرتی همراه با دو سه تن دیگر به دم دروازه کمپ لیبرتی رفتیم و خطاب به فردی که آنجا بود گفتیم ما می خواهیم برویم زیارت اماکن متبرکه کربلا و نجف! نامبرده که گویی توی باغ نبود خیلی خوشحال شد و گفت بروم جواب بیاورم. فردا که رفتیم سراغش رنگ به رخسار نداشت، معلوم شد صادق دژخیم حسابش را رسیده است. صریحا به ما گفت که شما از اینجا نمی توانید بیرون بروید و به طور ضمنی گفت زندانی هستید.
کمپ پناهندگی در هرجای دنیا که باشد حتی در بسته ترین کشورها مقرراتی دارد. از جمله مثلا ممکن است در برخی کشورها ساعتهای خروج و ورود به کمپ را محدود کنند ولی پناهندگان طبق مقرراتی در رفت آمد آزادند؛ اما این کمپ سازمان ملل تنها کمپ پناهندگی در طول تاریخ کمیساریای عالی پناهندگان بود که ورود و خروج به و از آن ممنوع بود.
ششم. کمیساریا بلافاصله مصاحبه با تک به تک افراد را به طور انفرادی شروع کرد و طی پروسه یی دیگر کسی باقی نماند که مصاحبه نشده باشد.
هفتم. به جز تعداد انگشت شمار که در پروسه های مختلف چه در اشرف چه در لیبرتی به کشورهای غربی منتقل شدند، تا بهار سال 1392 هیچ انتقال قابل توجهی صورت نگرفت. هیچ یک از وعده های کمیساریا، یونامی و ایالات متحده آمریکا در مورد انتقال عملی نشد.
هشتم. مسئولین مقاومت در خارجه خود رأسا با مقامات و رئیس جمهور وقت آلبانی (صالح بریشا) وارد گفتگو و مذاکره شدند و این کشور را متقاعد کردند که کلیه هزینه های انتقال و اقامت افراد منتقل شده را می پذیرند و بنابراین پروسه جدی انتقال گروهی شروع شد. لازم به ذکر است که وزیر خارجه وقت ایالات متحده بعلاوه مارتین کوبلر نماینده ویژه سازمان ملل در عراق بلافاصله بعد از مطلع شدن از این توافق به آلبانی رفته و در واقع توافق را به جیب خود ریختند.
نهم. اولویت انتقال از روز اول با کسانی بود که به هر دلیلی خود نمی خواستند در عراق بمانند و بعد از آن با بیماران وخیم و افراد سالمند. به همین دلیل گروه اول بلا استثناء از افرادی تشکیل می شد که خود خواهان اعزام به خارجه بودند، در گروههای بعدی تا زمانی که دیگر کسی از این افراد در لیبرتی باقی نماند، همواره اکثریت افراد انتقالی با اینان بود.
دهم. این روند تا همین امروز با هزینه چند صد میلیون دلار از جانب مقاومت ادامه داشته است و انشاءالله که در آینده نیز ادامه پیدا کند.
یازدهم. در این فاصله تعداد بسیار محدودی غیر قابل مقایسه با افرادی که به آلبانی منتقل شدند به سایر کشورهای غربی منتقل شدند.
دوازدهم. ایالات متحده آمریکا شرط شرم آور پارول (معامله ترک عضویت مجاهدین با انتقال) را گذاشت که هیچ یک از مجاهدین آن را نپذیرفتند؛ و بنابراین هیچ مجاهدی از لیبرتی به آمریکا منتقل نشد.
...
بنابراین اصل دعوا برخلاف کلیه ادعاهای مدعیان و کمپینهای وزارت اطلاعات مطلقا و مطلقا در نقطه انتقال نیست. اصل دعوا همان «معامله شرف با انتقال» است. در اینجا یک نکته را هم ذکر کنم و آن این که اگر کسی می پندارد که تشکیلات مجاهدین وابسته به سلاح یا خاک (عراق) است هنوز نه تنها این جریان را نشناخته بلکه باید در سواد او نسبت به یک تشکیلات انقلابی تردید کرد. تشکیلات همواره مبتنی بر آرمان است و نه خاک و سلاح و این امور.
واقعیت اما چیست؟ دیکتاتوری تروریستی مذهبی حاکم بر ایران می خواهد اعضای مقاومت در عراق را موضوع مبادلات و معاملات و بده بستانهای پست و زشت و کثیف خود با سیاست پلید مماشات قرار دهد. دولتهای مماشاتگر طرف حساب هم به خوبی می دانند که گرانترین و غیر قابل معامله ترین پدیده هم همین مجاهدین هستند. خوب رژیم جام زهر اتمی را سرکشیده و برجام را امضا کرده است. در شام (سوریه) هم که وضع رژیم به شدت خراب است و روزمره درسطوح فرماندهی کشته می دهد، در یمن که اوضاع خرابتر از سوریه است. گرگها در درون رژیم در حال دریدن همدیگر هستند. بن بست، برون رفت ندارد، قیمت را باید ساکنان بی دفاع و محاصره شده لیبرتی با خون خود بپردازند. قیمت و هزینه چه؟ هزینه سرنگونی.
خوب مگر کسانی که قبلا به عراق و اشرف و متعاقبا به لیبرتی رفتند، خبر نداشتند که چیزی جز جنگ و مبارزه در انتظارشان نیست؟ مگر حملات 6 و 7 مرداد 1389 را به چشم ندیدند؟. مگر حمله 19 فروردین 90 را تجربه نکردند؟ مگر جز گلوله و تیغ و تبر چیزی نصیبشان بود؟ خوب انتخاب کردند که بمانند، به جای این که تسلیم شوند.
هرکس شک دارد به عکسها و فیلمهایی که بعد از حمله از رزمندگان در میان خرابه ها و سوخته های لیبرتی پخش شده است نگاهی بیندازد. هیچکس برای حلوا خوردن مبارزه را انتخاب نمی کند. مبارزه همین است دیگر. کشته و شهید و مجروح که الزام جنگ است. هیچ یک از این رزمندگان وقتی می آمد حساب نکرده بود که شهادتی در کار نیست، مجروح شدنی در کار نیست، معلول شدنی در کار نیست، جنگی در کار نیست. جنگ تلفات دارد دیگر. سخت و دردناک است، به طور خاص برای کسانی که در آنجا بوده اند و دور شده اند، یا کسانی که دل در گرو رزمندگان آزادی دارند؛ اما خوب چه باید کرد؟ همین است دیگر. از آلبانی خبر می رسد که مجاهدین منتقل شده می گویند ما می خواهیم برگردیم به لیبرتی، آخر مگر قرار نبود ما برویم تا امنیت تأمین شود؟ خوب چه شد؟ می گفتند اگر انتقال را نپذیرید حمله می شود، حالا چه؟
چهارسال پیش در مقاله یی با عنوان «چه باید کرد» (http://goo.gl/1YmlWa) نوشته بودم:
«... حالا در اشرف داستان به همان سادگی [عاشورا و امام حسین] است، یک عده جمع شده‌اند، در حالی که بهترین مراکز درمانی در عراق در چند کیلومتری اشرف قرار دارد، اما دریغ از کوچکترین رسیدگی. هزار و چهارصد سال بعد (از عاشورا) به عبارت دیگر همان ”لبهای تشنه در کنار آب” است... اشرفیان همه‌جور انعطافی نشان داده‌اند، از تحمل بمباران 12 کشور تا ”گردآوری سلاحها” تا تحویل حفاظت از سوی آمریکا به جلادکی به اسم مالکی، تا سه سال محاصره بی‌شکاف، تا قطع آب و برق و سوخت و دارو و درمان و غذا، با صدها بلندگو که بیست و چهارساعته توی گوشهایشان واژه‌های ننگ و تسلیم را جیغ می‌زنند، ”دندان کینه بر جگر خسته” تحمل کرده‌اند.
با گلوله و هاموی حمله کردید و کشتید و سوختید و بردید و اما نرفتید، بازهم تاب آوردند. گفتید جابجا شوید در داخل عراق باز گفتند به‌روی چشم، حفاظتمان را سازمان ملل تأمین کند می‌رویم، گفتید نه باید بروید خارجه، گفتند بیست و پنج سال اقامت قانونی در این خاک ارزانیت، می‌رویم. گفتید نه یک جوری تسلیم بشوید بعد!
خوب چه باید کرد؟ اشرفیان می‌گویند ما با هیچ‌کس جز با دیکتاتوری تروریستی مذهبی حاکم بر میهنمان خصومت و دشمنی نداریم. سر راه ما قرار نگیرید... راستی چه باید کرد؟ هیچ. همان کاری را که پیشوای آرمانیمان کرد: مقاومت. همان کاری را که اشرفیان برایش از چهارگوشه میهن در زنجیرشان تا چهارگوشه جهان به خاکپای صاحب همین عاشورا آمده‌اند...»
اکنون و بعد از چهار سال وقتی نگاه می کنم، بازهم موضوع بسیار ساده است: افرادی در لیبرتی هستند، محاصره و در زنجیر و بی دفاع. خوب رژیم ولایت فقیه آنها را کشته و پاره پاره می خواهد و یا تسلیم شده؛ بنابراین این رژیم اولین مانع انتقال است، سیاست مماشات هم درست در همین راستا حرکت می کند. اعضای نیروی تروریستی قدس در خارجه، همان شاعرکان و پلیدکان و توابکان و سایرین نیز به شکلهای مختلف مجری و منفذ همین سیاست هستند.
چرا رژیم مانع انتقال است؟ چون مقاومت را آلترناتیو خود می بیند. از مقاومت، از دورترین هوادار مقاومت وحشت دارد، می ترسد. وگرنه شلیک هشتاد موشک به درون یک زندان نیم کیلومتر مربعی از سوی یک رژیم حاکم که مدعی است باید در تمامی امور بین المللی و منطقه یی طرف حساب قرار گیرد، چه معنایی دارد؟ بنا به اخباری موثق هم که از درون رژیم می رسد، ارزیابی وزارت خارجه روحانی این است که این عملیات «به زیان جمهوری اسلامی» تمام شده. نتیجه گیری ارگانهای رژیم این است که «باید به سوی طرح مسأله خانواده ها رفت و موضوع را به روی خود مجاهدین برد».
بیانیه های انجمنهای نجاست وزارت اطلاعات از شهرستانهای مختلف در «محکومیت»!!! حمله موشکی به لیبرتی را بخوانید و آنها را در کنار بیانیه ها و نوشته های اعضای نیروی تروریستی قدس در خارجه بگذارید، خواهید دید که همان خط در حال اجراست: مجاهدین خودشان باعث و بانی این کار بوده اند. شاعرکان و پلیدکان و توابکان و سایرینی همچون آن عضو سابق شورا که تا زمان نگارش این سطور هنوز پاسخ نداده که بالاخره چه زمانی و کجا و چه مقدار گرفت، هم دیگر معادله هشتاد بیست را کنار گذاشته بی محابا مجاهدین و رهبری آن را مقصر اصلی حمله می دانند.
خوب همین است دیگر: مبارزه یا تسلیم. بحث انتقال نیست، بحث مبارزه یا تسلیم است.
اما... اما... خبری از تسلیم نیست، قربانش بروم مسعود رجوی در اوج مماشات، انگشت بر روی رگ گردن مبارکش گذاشت و فریاد برآورد: «سرنگونی سرنگونی سرنگونی». اگر این رزمندگان آزادی اهل تسلیم بودند که از سالها پیش این راه برایشان باز بود.
اکنون خطاب به همان اعضای نیروی تروریستی قدس در خارجه تکرار می کنم: «روز مظلوم بر ظالم، هرچه نزدیکتر می شود و سرانجام ارتش آزادی به اتکای مردم ایران بند از بند نظام پلید ولایت و خلافت ارتجاعی می گسلد»....
با تجدید عهدی دگرباره با همه شهیدان راه آزادی به ویژه شهدای خونین بال حمله ناجوانمردانه و ددمنشانه 7 آبان 94 به لیبرتی.
خدمتگذار و خاکپای اشرفی ها و اشرف نشانهای پایدار و سرافراز
محمد اقبال

15 آبان 1394



۱۳۹۴ شهریور ۲, دوشنبه

محمد اقبال: من كه باشم كه بر آن خاطر عاطر گذرم

اطلاعات آخوندي در سايت انجمن نجات مركز فارس! در يك پرت و پلا و مهمل بافي با عنوان «چند كلامي در خصوص محمد اقبال» كه در ساير سايتهاي زنجيره يي وزارت اطلاعات نيز بازنشر شده، در مورد اين حقير از جمله نوشته است «محمد اقبال٬ که به قول مسعود رجوی که در یکی از نشستها به او عنوان “قلوس” داده بود … علارغم سابقه زیادش در سازمان، هرگز در موضع مسئولیت جدی قرار نگرفت! چون اساسا انسانهای لات و لمپن، تعادل قوایی هستند. و کسی که اینگونه باشد، منطقا نمیتواند قابل اطمینان باشد!…»
اطلاعات آخوندي پس از مفتخر كردن اين حقير به القاب ديگري چون «نرينه وحشي به معني واقعي كلمه»، «عنصر غير مسئول»، «مهره»، «یک فسیل شش دانگ»، «بسیار بد دهان و لمپن»، «لات و زورگو»، در پايان خطاب به اين حقير گفته است: «آقای اقبال… پل های پشت سرت را بیش از این خراب نکن!»
لينك مطلب
http://www.nejatngo.org/fa/post.aspx?id=21463#.VdkP5fmqpBc
فارغ از استدلالهاي فوق متناقض اطلاعات بدنام آخوندي از جمله اين كه (در اين مقاومت) «انسانهای لات و لمپن، تعادل قوایی هستند. و منطقا نمیتوانند قابل اطمینان باشند» و در نتيجه «هرگز در مواضع مسئول قرار نمي گيرند» كه به اين معني است كه پس خود وزارت بدنام هم مي داند كه هيچ لات و لمپن و هيچ عنصر تعادل قوايي در هيچ كجاي اين مقاومت امكان هيچگونه رشد يا در اختيار گرفتن هيچ موضعي حتي دورترين هوادار را ندارد، فارغ از اين حرفها، حرف اصلي اين است كه پلهاي پشت سرم را بيش از اين خراب نكنم!!
اول خواستم به وزارت بدنام و سربازان بدنام ترش توصيه كنم كه اين آنها هستند كه بايد مواظب باشند بيش از اين پل خراب نكنند، ديدم غافلم، مگر ديگر پلي پشت سر پليدترين رژيم تاريخ ايران مانده كه خراب نكرده باشد؟ و مگر بين سردمداران اين رژيم از خامنه اي گرفته تا مأموران و مزدوران ريز و درشت اطلاعاتش در داخل و خارج و مردم ايران جز دريايي سراسر خون چيزي قرار دارد؟
اما در مورد نوشته هايي از اين دست در مورد خودم، اول اين كه من يك موي قلوس مسعود رجوي را به هزار هزار سردار رژيم پليد ولايت فقيه نخواهم داد، دوم اين كه با تأسي به ميرزا رضاي كرماني، اگر مسعود رجوي مرا قلوس خوانده است حكما كه قلوس بوده ام!
و آخر سخن هم اين كه بعد از حمله 6 و 7 مرداد 1388، كه ماماچه پليدك (عاطفه اقبال) و ابوابجمعي در پوش دلسوزي براي خانواده و پيگيري وضعيت سلامتي «برادر بزرگ و فرزند اول خانواده» يعني اين حقير، يك بسيج تبليغاتي را به راه انداختند. من در حالي كه جسم و روح خود و يارانم مجروح و خونين از تير كين و نامردمي دشمن ضد بشر بود و شهيدان بي غسل و كفن و 36 گروگاني كه معلوم نبود چه بر سرشان خواهد آمد، وارد جنگي ناخواسته شدم، چكنم؟، مرزي كه خميني رسم كرد از وسط بسياري از خانواده ها از جمله خانواده من گذشته بود، جنگ من نبود، بخشي از نبرد يك مقاومت سراپا خون با رژيم ددمنش حاكم بر ميهنمان كه تا روز سرنگوني اين رژيم ادامه خواهد داشت.
از همان روز سايتهاي وزارت اطلاعات پر شد از به اصطلاح مقالات عليه من كه تا امروز هم ادامه دارد، جالب است سربازان گمنام و بدنام وزارت اطلاعات دلشان مي سوزد كه من «خواهرم» را مورد حمله قرار داده ام، يكي نيست به اينها بگويد كه نكند اين خواهر خودتان است كه اين قدر افسار پاره كرده ايد؟!
آنچه در اين نوشته و نوشته هاي مشابه آمده براي من چيزي نيست جز مدال افتخار… در جاي ديگر گفته ام كه من معتقد به دنياي باقي هستم، در صورتي كه پس از مرگ مورد سؤال قرار بگيرم، اول آن سند افتخار را كه خود خميني دجال ضد بشر به زبان اشهدش در 21 ارديبهشت 1360 گفت نشان خواهم داد: «… من اگر در هزار احتمال یک احتمال می دادم که شما دست بردارید از آن کارهائی که می خواهید انجام بدهید، حاضر بودم که با شما تفاهم کنم…» و خواهم گفت ما اين بوديم!
و سپس به فرستادگان حضرت حق خواهم گفت: نه سابقه يي دارم، اصلا نه چيزي نوشته ام، حتي مبارزه ام هم را هم حساب نكن، چه بسا تويش ريا داشته است، خط بطلان بكش، عوضش تا بخواهي گناه و تقصير دارم و شرمنده بابت اين گناهان و نكرده ها و كوتاهي ها… فقط اين نوشته هاي پليدترين دشمن بشريت و دم و دنبالچه هايش در مورد من آيا باعث خواهد شد ابي عبدالله الحسين عليه السلام به رغم آن همه تقصير، شفاعتم فرمايد؟
يا شفيعا عند الله اشفع لنا عند الله
هنوز بيست و چند روز به عيد قربان مانده تا حسين سرور شهيدان حركت كند به سوي كوفه و بعد عاشورا با آن عظمتش…
من كه باشم كه بر آن خاطر عاطر* گذرم
لطفها مي كني اي خاك درت تاج سرم
خرم آن روز كزين مرحله بر بندم رخت
وز سر كوي تو پرسند رفيقان خبرم
* عاطر: با بوي خوش
1 شهريور 1394

۱۳۹۴ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

لاشه شغالهاي اطراف اوين در بي بي سي و صداي آمريكا

محمد اقبال
در راستاي شعار «هم شيخ هم شاه... درود بر شكنجه... مرگ بر منافقين»، بعد از برنامه پرگار آيت الله بي بي سي، چشممان روشن شد به برنامه افق «تلويزيون صداي آمريكا» دوشنبه شب 3 اوت 2015، كه طي آن رييس اداره سوم ضد جاسوسي ساواك از «شهداي دوره 22 بهمن» يعني «تيمسار مقدم»، «تيمسار نصيري» و همچنين «اعليحضرت پهلوي» با حسرتي وصف ناپذير ياد مي كرد و «ماشاءالله قصاب» كه به عنوان رئيس جديدش بعد از انقلاب در محل سفارت آمريكا به او مراجعه مي كرده و گزارش مي داده كه منجر به دستگيري سعادتي شده است!
و عرفان قانعي فر همدست و همكار سبزعلي رضايي فرمانده بريده قبلي سپاه پاسداران، به عنوان محقق از «شادروان صياد شيرازي» و «شهيد لاجوردي» -ايضا با حسرتي وصف ناپذير- نام مي بُرد و گريزي هم مي زد البته به «عمليات فروغ جاويدان» كه مجاهدين توسط حزب بعث انجام دادند!!
من ولي در حيرتم كه در حالي كه خامنه اي جام زهر را سركشيده و نهايتا از بمب هسته اي عقب تمركيده است، صورت مسأله ايران براي آيت الله بي بي سي و صداي آمريكا چيست؟ كه در دوران شاه شكنجه وجود نداشته است؟ يا كم وجود داشته است؟ يا اصلا نمي شده وجود نداشته باشد؟ كه منافقين بدتر از كفارند؟ كه رژيم ايران ديگر تهديد نيست؟ كه بايد مناسبات اقتصادي از سرگرفته شود؟ كه كنگره و سنا دارند سر تأييد توافق اتمي بازي درمي آورند؟ كه هركسي اعم از موافق و مخالف قرارداد اتمي با رژيم مي خواهد حرف بزند جزو واجبات است كه يكي توي سر رژيم بزند؟ مثلا بگويد كه رژيم ايران بزرگترين تهديد تروريستي جهان است بنابراين خوب شد پاي توافق آمديم؟ يا بگويد كه «اين رژيم بزرگترين حامي تروريسم است چرا با او توافق اتمي امضا كرديد؟»...
حيرتم از اين است كه اين همه مفسر و تحليلگر و محقق كه هم بي بي سي و هم صداي آمريكا را با نعره هاي طرفداري از رژيم تغذيه مي كردند چه شده اند كه يك مرتبه بي بي سي سراغ مرده يي كه سي و هفت سال است از او خبري نيست به نام احمد فراستی از رهبران عملیاتی اداره‌ی سوم ساواک مي رود يا سعيد شاهسوندي تيرخلاص زن اوين را كه 25 سال قبل سوخته است را پاي مصاحبه مي آورد؟ و يا صداي آمريكا يك مرتبه به يادش مي آيد كه يك مرده ديگر هم بوده به نام «مرتضي موسوي رئيس اداره سوم عمليات در اداره كل ضد جاسوسي ساواك» و او را مي كشاند به برنامه «افق»؟!
مادر همان شاه كه ساواك در دوران او تأسيس شد، معروف به “ملكه مادر” داستان زير از خاطراتش با همسرش كه او را “رضا” مي نامد (و من خلاصه يي از آن را مي آورم)، نقل مي كند:
اطراف “سعد آباد” تا 1310 بيابان بود كه به علت خوشه هاي انگورهاي درشت و شيرين آن، همه شب شغالهاي گردن كلفت اطراف، خود را به “سعد آباد” رسانده و تا مي توانستند از انگورهاي شيرين مي خوردند، و ضمنا با زوزه هاي مداوم خود موجبات بي خوابي ما را به وجود مي آوردند!
يك روز  “رضا” رييس كلانتري دربند را احضار كرد و كار مبارزه با شغالها را به او سپرد... اما چون اكثريت آجان ها آلوده به افيون و به اصطلاح شيره يي بودند، كاري از پيش نبردند!
دست آخر “رضا” شكارچي هاي محلي و اهالي دهات اطراف را احضار كرد و گفت از فردا صبح هركس يك لاشه شغال بياورد 2 قران انعام خواهد گرفت. فردا صبح چند نفر شكارچي با هفت هشت لاشه شغال در محوطه كاخ شرفياب حضور شده و براي هر لاشه شغال دو قران انعام گرفتند. پس فردا تعداد شكارچي ها به ده نفر رسيد و همين طور در طول هفته به صورت تصاعدي به تعداد شكارچي ها و شغالها اضافه شد!
با آن كه حدودا چند هفته بود ديگر صداي زوزه شغالها در اطراف قصر سعد آباد شنيده نمي شد اما هر صبح ماجراي تقديم لاشه شغال و دريافت انعام ادامه داشت. تا اين كه “رضا” يك روز صبح عصباني شد و به محض اين كه چشمش به شكارچي ها افتاد تهديد كرد كه اگر راست نگويند كه شغالها را از كجا آورده اند آنها را به فلك خواهد بست. خلاصه معلوم شد كه چون چند هفته يي است نسل شغال از اطراف كاخ سعد آباد ورافتاده، شكارچي ها شب ها به اطراف اوين و يونجه زار و كن سولقون رفته شغال شكار مي كنند و صبح زود به سعدآباد مي آورند تا انعام بگيرند».
حالا هم خبري نيست، بعد از جام زهري كه خامنه اي سركشيده است، ديگر هيچ كدام از مفسران و تحليلگران و شغالان مرده قبلي «حرف جديد» ندارند. خود جناحهاي مختلف رژيم همه حرفها را مي زنند. اين است كه بي بي سي و وي اُ اٍي ناچارند بروند اطراف اوين و يونجه زار و... لاشه شغال جمع كنند و خدمت آخوندها «شرفياب» شوند و دوقرانشان را بگيرند.
حرف نو اما همچون هميشه از آن مقاومت ايران است كه از زبان رهبرش مسعود رجوي در آخرين پيام بيان شده است: از نقطه عطف گذشتيم، مماشات، دلالي و داعيه اصلاح و اعتدال براي اين رژيم ديگر اثر ندارد!

اين است صورت مسأله امروز ايران

۱۳۹۴ مرداد ۲, جمعه

مسعود رجوي - عيد فطر (27تير94) - تبريك زهر اتمي، نقطه عطف در سرنوشت ديكتاتوري مذهبي (كليپ كامل)



• شكست استراتژي تضمين بقاي رژيم با بمب اتمي پس از كارزار 24 ساله مقاومت ايران
• خامنه اي با اتمي بي اتمي سرنگون سرنگون...!
• مردم ايران به چيزي كمتر از سرنگوني رژيم ولايت فقيه و استقرار آزادي و حاكميت مردم رضايت نمي دهند، اين هسته مركزي كارزار ملي و ميهني با اين رژيم بوده و خواهد بود
• جنگ آزاديبخش و سرنگوني خلافت ارتجاعي، انتخابات آزاد و تدوين قانون اساسي جمهوري جديد در مجلس مؤسسان و قانونگذاري ملي، حق مسلم مردم ايران است
• كارگران، دهقانان، معلمان، پرستاران، دانشجويان و عموم اقشار و طبقات خلق در زنجير، براي درهم شكستن خط فقر و چپاول و اعاده حقوق خود بپاخيزيد
• اكنون ديگر رفع تحريم از اين رژيم نه تنها هيچ مسأله يي حل نمي كند، بلكه بر ابعاد بحران سرنگوني مي افزايد و آن را عميقتر مي كند
• از نقطه عطف گذشتيم، مماشات، دلالي و داعيه اصلاح و اعتدال براي اين رژيم ديگر اثر ندارد!
• فراخوان به عموم نيروهاي آزاديخواه و استقلال طلب، به جبهه همبستگي ملي براي سرنگوني استبداد مذهبي
• كارزار سرنگوني – شماره 6 در داخل و خارج ميهن اشغال شده
يوتيوب
https://www.youtube.com/watch?v=kElOaXUTFEA
تويتر
https://twitter.com/MessageFromIran/status/624400502474833920
فيس بوك
https://www.facebook.com/mohammad.eghbal.967/posts/1672268423002301

۱۳۹۴ تیر ۳۱, چهارشنبه

حقه مهر بدان مهر و نشان است كه بود؟ - محمد اقبال

چند ماه بعد از انتخاب جيمي كارتر به رياست جمهوري آمريكا در آبان ماه 1355، محمدرضا پهلوي، شاه وقت ايران ناچار به سر كشيدن جام زهر «فضاي باز سياسي» شد. اولين تغيير اساسي كه شاه انجام داد بركناري امير عباس هويدا نخست وزير بود كه تا آن زمان با 13 سال سابقه رياست دولت، طولاني ترين دوران نخست وزيري در تاريخ ايران را داشت. شاه در مردادماه سال 1356، جمشيد آموزگار را به عنوان نخست وزير جديد منصوب كرد.
آموزگار اولين سخنراني خود را در محل استاديوم صد هزارنفري (المپيك) تازه تأسيس آن زمان با اين مصرع از حافظ آغاز كرد كه: «حقه مهر بدان مهر و نشان است كه بود». من سخنراني را از تلويزيون گوش كردم. تا آن جا كه حافظه ام ياري مي كند، آموزگار در آن سخنراني توضيحي در مورد اين كه چرا اين مصرع را در ابتداي سخنرانيش قرائت كرده نداد اما پيام، هم براي طرفداران رژيم و هم براي مخالفان كاملا واضح بود: هيچ چيز عوض نشده و همه چيز به روال سابق ادامه دارد.
مخالفان و همچنين موافقان نظام در آن زمان اما خوب مي دانستند كه وقتي هويدا، كه هيچكس فكر تغيير او را به ذهن خود راه نمي داد، از جايش تكان خورد، ديگر بايد منتظر تكانهاي بسا عظيم تر بود... بعد از هويدا، شاه ناچار شد در طول كمتر از يك سال و نيم چهار بار نخست وزير عوض كند: آموزگار كمي بيش از يك سال نخست وزير بود و جايش را در اوج قيامهاي پي در پي مردمي به شريف امامي داد و شريف امامي به ازهاري و ازهاري به بختيار... و دست آخر «شاه رفت».
اكنون با امضاي توافق هسته يي بين رژيم و كشورهاي 1+5، بزرگترين تحول در دوران حاكميت رژيم جمهوري، اسلامي واقع شده است. تحولي چه بسا عظيم تر از سركشيدن جام زهر در جنگ ايران و عراق كه خميني گفت: «آبرويم را با خدا معامله كردم» و با ابعادي بسا فراگيرتر و عظيم تر از آن. اوضاع به هر سمت و سويي كه برود و نتايج كوتاه مدت و دراز مدت امضاي اين توافق هرچه كه باشد، منكر نمي توان شد كه «تحول بزرگ» واقع شده است.
فارغ از اين كه در اينجا موضوع بحث، سياست مماشات و امتيازهاي پي در پي غرب به ديكتاتوري تروريستي مذهبي حاكم بر ايران نيست، همواره مي توان بحث كرد و فرضيه هاي مختلف را مد نظر داشت، آيا رژيم در اين معامله و بده و بستان، آن چنان كه برخي جناح هايش مي گويند چيزي به دست آورده است؟ يا آن چنان كه جناحهاي ديگرش و همچنين طرف حسابهاي بين المللي مي گويند چيزي از دست داده است؟ و اين كه آن «چيز» چه بود و چيست؟
در صورتي كه فرض اول صحت داشته باشد يعني رژيم چيزي به دست آورده باشد بايد در آينده نه چندان دور شاهد اعتلاي رژيم به طور خاص در صحنه منطقه يي باشيم. يعني منتظر باشيم كه رژيم به عنوان يك قدرت منطقه يي آن هم با داشتن بمب اتم ظاهر شود و در معادلات جهاني نقش و جايگاه ديگري را عهده دار شود..
واضح است كه رژيم و به طور مشخص شخص خامنه اي ولي فقيه در راستاي حفظ بقاي نظام جمهوري اسلامي سالها بود كه به دنبال ساخت بمب هسته يي يعني آن «چيز» بود. در همين راستا هم بود كه خامنه اي در سال 1388 رو در روي قيام مردمي ايستاد و با مهندسي انتخابات و تقلب، احمدي نژاد را به رياست جمهوري رساند و در برابر رفسنجاني و شركا صريحا اذعان كرد كه: «نظر آقای رئیس جمهور [احمدي نژاد مساوي است با فتح پي در پي قله هاي هسته يي مساوي است با ساختن بمب هسته يي] به نظر بنده نزدیکتر است». خامنه اي كه در سال 1388 در واقع به بهاي شكستن طلسم ولايتش پاي خط احمدي نژاد آمده بود، در سال 1392 در نظر داشت كه همان خط را ادامه دهد و بمب هسته يي را توليد كند. اين جا يادآوري اين نكته هم ضروري است كه مذاكرات با غرب كه در اواخر دوران رياست جمهوري احمدي نژاد شروع شده بود، مطلقا منافاتي با اين خط نداشت چرا كه خامنه اي به خوبي مي دانست كه در صورت در اختيار داشتن بمب حتما كه مي شد با موضعي متفاوت بر سر ميز مذاكرات حاضر شد.
اما به دليل همان طلسم شكستگي ولي فقيه، وي نتوانست در نمايش انتخابات سال 1392 خط خود را به كرسي بنشاند و ناچار شد به رغم ميلش به كسي كه «به نظرش» نزديك نبود تن در دهد. اين خط در پايان منجر به امتياز دادنهاي بي حد و حصر در مذاكرات و سر كشيدن جام زهر يعني توقف - ولو ميان مدت - ساخت بمب هسته يي شد.  در مثل مناقشه نيست، در نتيجه مي توان جايگاه بمب هسته يي در درون رژيم ولايت فقيه و يا در واقع عمود خيمه نظام را با خط سركوب و شلاق و شكنجه در دوران شاه مقايسه كرد.
حال وقتي با اين فرضيه و در اين تابلو به اظهارات خامنه اي به طور خاص سه فقره صحبت وي يكي در پاسخ به نامه تبريك آخوند روحاني بعد از امضاي توافق هسته يي و دومي در نماز عيد فطر و سومي در ديدار با سفيران خارجي در فاصله كمتر از يك هفته پس از امضاي توافق نگاه كنيم، خواهيم ديد كه تمام تلاشش اين است كه بگويد: «حقه مهر بدان مهر و نشان است كه بود».
ولي فقيه نظام پليد ولايت آنچنان صحبت مي كند كه گويي در فضاي قبل از امضاي توافق موسوم به «برجام» سخن مي گويد! غافل از اين كه دوران جديد يعني به قول خود رژيم «پسامذاكرات» يك تفاوت جدي با دوران قبل دارد. در دوران قبل چون هنوز توافقي امضا نشده بود، هر عربده كشي و سر و صدايي از سوي شخص «مقام معظم رهبري» مي توانست تعبير به اين شود كه ممكن است مذاكرات به هم بخورد و توافق امضا نشود، اما اكنون و در دوران «پسامذاكرات» يعني دوران سر كشيدن جام زهر و دست برداشتن از آن «چيز»، اين حرفها ديگر خريدار ندارد. قبل از همه خود سيد علي خامنه اي به خوبي مي داند كه بازگشت به دوران پيش از مذاكرات يعني دبه كردن، چه عواقب زودرس و دهشتناك داخلي، منطقه يي و بين المللي براي رژيم در پي خواهد داشت.
از اين منظر است كه وقتي ولي فقيه در خطبه هاي عيد فطر نعره مي كشد كه: «اجازه خدشه در اصول اساسی نظام اسلامی به کسی داده نخواهد شد» و «جمهوری اسلامی... هرگز تسلیم زیاده‌خواهی دشمن نخواهد شد»، حتي خود پاسداران نظام نيز خوب درك مي كنند كه از اين خبرها نيست و هم «خدشه» به «اصول اساسي نظام اسلامي» وارد شده و هم نظام ولايت فقيه در تماميتش «تسليم زياده خواهي دشمنانش» شده. وگرنه چه نيازي بود كه خامنه اي در پاسخ به روحاني «ملت عزيز» را خطاب قرار داده از آنها «انتظار» داشته باشد كه «وحدت و متانت خود را حفظ کنند». و يا در ديدار با سفراي خارجي تأكيد كند كه در ميان مردم «نباید دو دستگی به‌وجود بیايد، دشمن این را می‌خواهد».
همين طور است عربده كشي هاي دخالت در عراق و بحرين و لبنان و سوريه و يمن تحت پوش «حمایت دوستانمان در منطقه» كه باز خامنه اي تلاش دارد اين را القا كند كه هيچ چيز عوض نشده و هيچ تغييري صورت نگرفته تا مبادا پاسداران جهل و جنايت رژيم در داخل و خارج بيشتر سست شوند. اما «آن صبو بشكست و آن پيمانه ريخت» اين حرفها تا قبل از امضا خريدار داشت، اكنون در دوران «پسامذاكرات» هرچه هم كه خامنه اي و رژيمش قصد و نيت صدور تروريسم در منطقه را داشته باشند، هر اقدامي در اين راستا چندين برابر قبل از امضاي توافق بها مي طلبد. در صحنه داخلي نيز به قول دوستي حتي اگر از آسمان دلار هم ببارد رژيم قرون وسطايي ولايت فقيه توان حل كوچكترين معضل اقتصادي اجتماعي براي مردم را ندارد و غارت و چپاول اصولا امكان كمترين اصلاحاتي در اين زمينه را نمي دهد.
آري، اكنون دوران جديدي آغاز شده است، دوراني با رويدادهاي غير قابل پيش بيني. همچنانكه هرگز در مردادماه 1356 هيچ كس نمي توانست تصور كند كه هفده شهريوري در پيش خواهد بود و دولتي نظامي سر كار خواهد آمد و دست آخر خود «شاه» هم خواهد رفت، اكنون هم بايد منتظر رويدادهاي غير قابل پيش بيني بود.
از آن سخنراني كذايي جمشيد آموزگار در مردادماه 1356 كه «حقه مهر بدان مهر و نشان است كه بود» تا سرنگوني تام و تمام رژيم پهلوي در بهمن ماه 1357 يك سال و نيم طول كشيد. بايد ديد كه آيا نظام پليد ولايت فقيه نيز همين قدر مهلت خواهد داشت؟ 
خوشا رزم آوران و دلاوران و اشرفيان و اشرف نشاناني كه در طول 34 سال در حالي كه خطرات آنان را از هر سو احاطه كرده بود، عزم جزم كردند تا بها بپردازند و بايستند و بازهم بايستند و چنين روزي را محقق كنند.

21 ژوئيه 2015

۱۳۹۳ بهمن ۳۰, پنجشنبه

از اين مرده به آن مرده فرج است به قلم محمد اقبال

در اين يادداشت به مقوله سه تفنگدار كذايي يعني يغمايي و قصيم و روحاني و مقوله «مالي» خواهم پرداخت، اما با توجه به تأييد حكم منع تعقيب دستگاه قضايي فرانسه در مورد اعضاي مقاومت كه خود اتفاقا در همين رابطه است، مقدمه كوتاهي را با توجه به اهميتش به آن اختصاص داده و سپس به اصل مطلب برخواهم گشت.
در 16 سپتامبر 2014 حكم منع تعقيب قضاييه فرانسه درمورد اتهامات مالي عليه اعضايي از مقاومت صادر شد. دادگستري فرانسه با لحني بسيار قوي تمامي دعاوي، اتهامات و خواسته هاي رژيم آخوندي عليه مقاومت ايران را رد كرد. تنها طرفي كه احتمال مي رفت استيناف بخواهد دادستان بود كه او نيز به علت شفاف بودن پرونده و نداشتن هيچگونه اميدي به نتيجه استيناف چنين فرجامي را نخواست. در نتيجه رأي دادگاه يك رأي «نهايي» بود.
رژيم كه بسيار روي پرونده ژوئن 2003 و توطئه عليه رييس جمهور برگزيده مقاومت در فرانسه سرمايه گذاري كرده بود و نهايتا بعد از صدور احكام مختلف و پي در پي دادگاههاي انگليس و اروپا و امريكا وقضاييه فرانسه در رد قاطع اتهام تروريسم عليه مقاومت طرفي نبسته بود، بسيار روي پرونده سازي مالي عليه مقاومت در فرانسه حساب مي كرد. اين اميد هم سه سال بعد از قرار منع تعقيب اتهام تروريستي در سال 2011، با صدور قرار منع تعقيب درمورد اتهامات مالي در سپتامبر 2014 برباد رفت. اما رژيم بيكار ننشست و در پايان مهلت ده روزه يعني 26 سپتامبر 2014 استينافي را به نام يك مرده با نام عبد الرزاقي كه او را در سال 2003 از طريق مسعود خدابنده عامل وزارت اطلاعات آخوندي در انگلستان وارد پرونده كرده بود، به ثبت رساند.
در مورد قرار منع تعقيب اتهامات مالي همين بس كه صدها هزار صفحه پرونده از سوي حرفه يي ترين ارگانهاي مالي و قضايي فرانسه بررسي شده بود، حتي به چندين كشور ديگر از جمله بلژيك و آلمان و لوكزامبورك و سويس و آمريكا نيابت قضايي ارسال شده بود، حتي به بسياري از كساني كه روزي روزگاري كمك مالي به مقاومت ايران كرده بودند نامه نوشته شده بود كه اكنون پرونده مالي اين مقاومت تحت بررسي است و مي توانند شكايت عنوان كنند، ولي هيچ كدام از اينها راه به جايي نبرده و نتيجه يي جز اثبات بيش از پيش شفافيت و پاكي پرونده مالي مقاومت و شكست و رسوايي مضاعف براي رژيم و حاميان و مأمورانش نداشت.
ارگانهاي بررسي كننده اين پرونده ارگانهايي بودند صد در صد حرفه يي كه جزء به جزء اين صدها هزار صفحه را بررسي كرده و به قول دوستي به تعبير دقيق كلمه مو را از ماست كشيده بودند. حرفه يي ترين ارگاني كه در فرانسه اين امور را دنبال مي كند، پل فينانسيه (Le pôle financier) يا همان مركز مالي در فرانسه است كه در واقع يكي از پايه هاي ساختاري جمهوري فرانسه محسوب مي شود و به لحاظ عرض و طول و قدرت، ارگانهاي پليسي با آن قابل قياس نيست، چرا كه از رؤساي جمهور فرانسه همچون ژاك شيراك و نيكولا ساركوزي گرفته تا دومينيك استروسكن رييس سابق صندوق بين المللي پول و ساير مقامات فرانسوي را در رابطه با هرگونه شبهه تخلف مالي تحت بررسي و پيگرد قضايي قرار مي دهد. همين ارگان همراه با ساير ارگانهاي ذيربط پرونده مالي مقاومت را مورد بررسي قرار داده بودند و تمامي اسناد سابق و لاحق مربوط به مقاومت حتي حسابهاي بانكي دورترين هواداران آن را همراه با كامپيوترها و ديسك سختها و اسناد و مدارك كاغذي و غير كاغذي و صورتحسابها و اسناد مالي به غارت رفته در ايلغار 17 ژوئن 2003 را مضافا بر تمامي اتهامات و سند سازيها و شهادتهاي ساختگي و دروغ يك دوجين مأموران وزارت اطلاعات كه شامل هزاران صفحه ميشد، مو به مو مورد تدقيق و بررسي قرار داده بودند.
در پايان نيز اين پرونده مجددا نزديك به سه سال مورد بررسي قرار گرفته و يك گزارش هزار صفحه يي تهيه شده بود كه مبناي رأي دادگاه در مورد پروندة مالي شد. جزئيات بيشتر اين قضيه را از مصاحبه آقاي سنابرق زاهدي مسئول كميسيون قضايي شوراي ملي مقاومت مي توانيد دنبال كنيد. نهايت اين كه اين امر يعني تقاضاي استيناف از سوي يك مرده كه توسط دادگاه قاطعانه رد شد، مضافا بر شكست و رسوايي مضاعف رژيم، منجر به يك رسوايي حقوقي هم از نظر حرفه وكالت و هم به عنوان يك مقوله جزايي، براي وكيل رژيم شد كه چنين اقدامي را مرتكب شده بود چرا كه به دادگاه اعلام نكرده بود كه موكل وي مرده است.
اما رژيم كه دست برنمي دارد. اين مرده نشد، آن مرده. وقتي از آن مرده راه به جايي نبرد و كل پرونده مالي هم از نظر حقوقي فروريخت، به سراغ مردارهاي سياسي رفت تا آتش دعاوي مالي عليه مقاومت را گرم نگه دارد. زمانبندي اعلام رأي دادگاه در ابتداي سال جاري ميلادي و شروع دعاوي مالي يغمايي عليه مقاومت كه چند روز بعد از اين تاريخ بوده است خود كاملا گويا است.
در اين ميان، دو مردار سياسي ديگر، قصيم و روحاني نيز فرصت را مناسب ديدند و از جمله قصيم يكباره طلبكار شد كه چرا و چطور مقاومت به پاتريك كندي 25 تا 50 هزار دلار پول داده و از كجا اين پول را آورده است. نامبرده ترم سخيف «گوش بري» را نيز عنوان كرد. خوب از استعفاي نامبردگان، قريب به يك سال و نيم مي گذشت و در طول اين مدت به رغم فوران لجن پراكنيهاي تكراري ديكته شده نامبردگان، مقاومت كمترين اشاره يي به حسابهاي مالي آنها نكرده بود، اما وقتي كه رذالت و شناعت حضرات به خاطر عجله براي پركردن فاصله 30سال عقب ماندگي در تغيير جبهه و خوش خدمتي به ولايت از حد گذشت، كميسيون امنيت و ضد تروريسم شوراي ملي مقاومت بخشهايي از اسناد دريافتهاي مالي آقايان را به اطلاع همگان رساند تا كساني كه از ماهيت و سرچشمه عملكردها و مواضع آنها مطلع نيستند ببينند و بدانند كه چه كساني بعد از سي سال «گوش بري»، خنجر از پشت زده و هم اكنون نيز، دست در دست پليدترين عوامل گمنام و بدنام اطلاعات آخوندي از قبيل خدابنده و سعيد جمالي و مصداقي و... عليه پاكترين فرزندان اين ميهن خنجر از رو بسته اند.
در اينجا لازم است اين را تصريح كنم كه شخصا به شدت مخالف بودم كه قصيم و روحاني در جوف اسماعيل يغمايي جاداده شوند و نظرم اين بود كه اين دو در جوف آن يكي جا نمي شوند و لازم است به طور جداگانه مورد بررسي قرار گيرد. ضمن اين كه تمامي مقالات تاكنون منتشر شده قصيم و روحاني در پاسخ به اطلاعيه كميسيون امنيت و ضد تروريسم شوراي ملي مقاومت را مطالعه كرده و حتي يك كلمه نيز در اين مقالات نيافته ام كه در مورد نفس اين دريافتها و اين كه بالاخره چه شد؟ اين مبلغ را دريافت كرديد يا خير؟ و مهمتر اينكه جايگزين آن چند و چون و چگونه تأمين شد، حرفي زده باشند.
قصيم و روحاني در چندين مقاله دنباله دار، آسمان و ريسمان به هم بافته اند كه پاسخ اين سؤال اصلي را ندهند كه بالاخره چه؟ آخر سه چهار هزار يورو در ماه كه پول كمي نيست، اين مبلغ چطور و با چه شيوه يي جايگزين شده. در عين حال با بلاهت تمام هردوي اين آقايان خواستار شده اند كه چند حقوقدان اسناد مالي مقاومت را بررسي كنند!! وقاحت هم حدي دارد، صدها هزار صفحه و انبوه صورتحساب مربوط به اين مقاومت از سوي حرفه يي ترين ارگانهاي فرانسه با كمك خواستن از بسياري كشورها و قدرتهاي بزرگ ديگر بررسي شده است و هيچ چيزي، تصريح مي كنم هيچ چيزي، يافته نشده، و كمترين شبهه درمورد وجود كوچكترين تخلف مالي باقي نمانده؛ آن وقت آقايان دنبال «دو تا حقوقدان» هستند!.
اما مسأله مقاومت در رابطه با حضرات هرگز مالي نبوده و نيست.
نگارنده خوب به خاطر مي آورد كه در سال 1359 در حالي كه با حقوقي قابل توجه در پست همرديف معاون وزير شاغل بود و مشمول پاكسازي آخوندي شد، وقتي كه مسأله به گوش يكي از مسئولين مجاهدين در آن زمان رسيد، حرف اين بود: «نگران نباش، هرچه داريم با هم مي خوريم». اين جمله را يك بار ديگر وقتي كه در زمستان سال 1360 مخفيانه و از طريق تركيه خودم را به فرانسه رساندم، بدون اين كه آهي در بساط داشته باشم، از يكي ديگر از مسئولين مجاهدين شنيدم.
آخر در جنگ جايگزيني و آلترناتيو كه موضوع پول و كمك مالي نيست. موضوع تيغ كشيدن و خنجر از رو بستن و شليك از سنگر ولايت بر روي آلترناتيو دموكراتيك رژيم ضد بشري حاكم بر ايران است. هرگز و هرگز مسأله، مسأله نازل پول و مال و اموال و پرداخت نبوده و نيست. اعضاي خانواده بزرگ مقاومت «هرچه دارند با هم مي خورند» و قرص نانشان را هم با هم تقسيم مي كنند. نداشته باشند هم مي سازند و از هم كمك مي گيرند. اين كه اسباب افتخار و سربلندي است. مگر در برنامه هاي سيماي آزادي نديده ايم كه چگونه هم ميهنان شرافتمند كمكهاي مالي بي كران خود را «برگ سبز» ذكر مي كنند و شرمنده از اين كه نتوانسته اند بيشتر بپردازند؟.
و ديده ايم كه چگونه مسئولين مقاومت به روي تك تك هم ميهنان دست دراز مي كنند. اين كه نهايت افتخار است. در درون مقاومت و در ميان اعضاي مقاومت هيچ كسي بر سر هيچ كس ديگر بر سر پول و مال و اموال منت نمي گذارد.
اما وقتي قصيم و روحاني همصدا با ديگر مقاله نويسان سايتهاي اطلاعات آخوندي و دست در دست آنها مدعي پرداخت هزينه هاي سفر و هتل به شخصيتهاي آمريكايي و اروپايي كه در گردهم آيي هاي بين المللي مقاومت شركت مي كنند، بشوند، تصديق مي كنيد كه اين ديگر همان خنجر از رو بستن عليه شريفترين فرزندان اين ميهن است؟.
همينها قبل از اين كه پشت به اردوي مقاومت كرده و به اردوي رژيم خونخوار حاكم بر ميهنمان بپيوندند شاهد همه اين امور بوده اند و بارها و بارها به صورت علني و خصوصي در اهميت حمايت اين شخصيتهاي برجسته سياسي از مجاهدين و مقاومت ايران آنهم رو در روي دولتهاي مماشاتگرشان در رابطه با رژيم داد سخن داده و از آن دفاع كرده اند. آيا اين انتظار بي جايي نيست كه از يك شخصيت سياسي غير ايراني كه كار و زندگي خود را مي گذارد و به حمايت از مقاومت برمي خيزد، و سختي سفر و دوري از خانه و خانواده را به جان مي خرد، انتظار داشته باشيم هزينه هتل و اقامت و هواپيماي خود را خود بپردازد؟ بگذريم كه كم نيستند شخصيتهايي كه هزينه خود را مي پردازند. همانگونه كه اعضا و هواداران ايراني مقاومت نيز هزينه سفر و اقامت خود براي شركت در اجتماعات و كنفرانسهاي مقاومت را خود مي پردازند. البته هستند كساني كه چه بسا امكان آن را نداشته باشند و بخش يا تمامي هزينه سفر خود را از اعضاي ديگر مقاومت قرض يا كمك مي گيرند.
اين چه استدلال نازلي است كه مقاومت شخصيتهاي سياسي را با پول مي آورد؟، يا مقاومت هزينه شركت كنندگان در گردهم آييهاي بزرگ را تأمين مي كند؟. آخر در يك مقايسه ساده پول و امكانات مادي كه رژيم در اختيار دارد هزاران هزار برابر پولي نيست كه مقاومت مي تواند تأمين كند؟. آخر اگر مسابقه، بدون وارد كردن هيچ عامل ديگري، مسابقه پول باشد، مگر با فاصله زياد رژيم برنده نيست؟
اين كلام مقاومت را بارها شنيده ايم كه در جنگ بين مقاومت و رژيم بدون وارد كردن هيچ عامل ديگري اگر بحث پول باشد و مال و اموال و غارت و چپاول، رژيم برنده خواهد شد و وقتي بحث دادگاه و پرونده سازي و عدالت و قانون باشد، برنده هميشه مقاومت است.
قصيم و روحاني در اين يك سال و نيم تا آنجا كه توانستند از نجابت مقاومت سوء استفاده كردند. غافل از اين كه بالاخره روزي هم فراخواهد رسيد كه دستشان رو شود. خوب بعد از اين همه بي پرنسيپي و دريدگي سياسي و همزباني و يقه دراني براي كثيف ترين و متعفن ترين اتهامات، لجن پراكنيها و فرافكنيهاي اطلاعات آخوندي و بدنامترين مزدورانش، اگر مقاومت اين اسناد را افشا نمي كرد، اعضا و هواداران مقاومت و ديگر هموطنان آزاده و ضد رژيم حق نداشتند سؤال كنند كه چرا و به چه دليل سكوت كرديد و روشنگري نكرديد؟
قصيم و روحاني در نوشته هايي كذايي خود به سوابق مشعشع خود اشاره كرده اند، كه در داخل يا خارج ايران چه بوده اند، چه خدماتي كرده اند، منشاء چه امور خيري بوده اند. چه كمكهايي به مقاومت كرده اند. نگارنده در جريان اين «خدمات» نامبردگان هست و دو فرد مزبور به ويژه روحاني را از ساليان پيش مي شناسد و بدون توجه به تعداد نه چندان كم «خالي بندي» ها و «قمپز دركردن»هاي آقايان فرض را بر اين مي گذارد كه اصولا هرچه در مورد سوابق خود گفته اند راست است. اما مگر بحث سابقه است؟. بحث وضعيت امروز آقايان است.
اجازه بدهيد خاطره يي را از برخورد برادري بزرگوار با بريده مزدوري به نام بتول سلطاني (يك پليدك ديگري مثل عاطفه اقبال، حيوان ليبرتي) كه در هرزه دراييهاي آخوندي – پاسداري – اطلاعاتي هيچ مرزي را باقي نگذاشته و به همين دليل وزارت اطلاعات او را به اين و آن كشور مي فرستد تا عليه مقاومت لجن پراكني كند، نقل كنم كه خود شاهد آن بوده ام.
اين زنك، بعد از رفتن به تيف آمريكاييان در جنب اشرف و غسل تعميد و متعاقب آن پيوستن به اردوي رژيم خونخوار خميني و رفتن به ايران تحت حاكميت آخوندها، از سوي وزارت اطلاعات مأموريت يافت كه به درب اشرف آمده و مدعي «همسر سابق» خود شود كه خود داستاني جداگانه دارد و مدارك و اسناد آن منتشر شده است. اما در يكي از مراجعات اين بريده مزدور به درب اشرف، با ديدن برادر بزرگواري از مسئولين روابط عمومي اشرف، به دروغ «سابقه» يي براي گذشته خود در سازمان تراشيد تا اراجيفش تحويل گرفته شود آن برادر بلافاصله در پاسخ وي گفت: اولا كه دروغ مي گويي، در ثاني فرض كنيم قبلا همين بودي كه ادعا ميكني، ولي حالا كه آلت دست وزارت اطلاعات عليه مجاهدين شده اي، زباله هم نيستي!.
حالا فرض كنيم همه ادعاهاي شمايان در مورد سوابقتان صد در صد درست: بوديد... الآن چه؟ اين دوره يعني از روزي كه به مقاومت پشت كرديد و سايتهاي زنجيره يي وزارت اطلاعات آيينه كارنامه و توليدات مشعشع شما در كنار بدنامترين مزدوران عليه مجاهدين شد را چه مي گوييد؟
پس ملاحظه مي كنيم كه بحث و دعواي مالي مطرح نيست. بحث و مسأله به رژيم ضد بشري آخوندي مربوط مي شود كه در عين شكست تمامي جنايات و توطئه هايش عليه اين مقاومت، يك لحظه و يك ذره از تلاشها و تشبثات، توطئه ها و جنگ بود و نبودش عليه مجاهدين و مقاومت كاسته نمي شود كه هيچ، پيوسته به خاطر وحشت و نگراني دائم التزايدش، شدت گرفته افزايش هم مي يابد. جنگي كه بخش كوچكي از آن ضد تبليغات و كارزار گسترده داخلي و بين المللي شيطان سازي عليه مقاومت است با به كارگيري انواع وسايل و امكانات ارتباطي و عوامل و مستخدمان و لابيهاي ايراني و خارجي در داخل و خارج ايران با هزينه كردنهاي بي حساب و كتاب. زيرا يك لحظه و يك ذره از وحشت و نگراني اين رژيم نسبت به دشمن اصلي اش كاسته نشده بلكه به موازات بحراني تر شدن وضعيتش، اين وحشت و نگراني بسا شديدتر هم شده است.
مگر يك ماه يا كمتر و بيشتر بعد از استعفاي كذايي شمايان نبود كه آن حمله خونبار به اشرف در دهم شهريورماه 1392 صورت گرفت؟ شك ندارم كه مي دانستيد كه با اين كار، بخواهيد نخواهيد جاده بريدن سر اعضاي اين مقاومت را صاف خواهيد كرد و همان زمان و قبل از حمله به اشرف اين را در يك يادداشت با عنوان «جاده صاف كنها» نوشتم.
برخلاف برخي از ياران مقاومت كه به حق مي گويند چرا اين مبالغ را داده ايد، من حتي فكر نمي كنم كه مقاومت حسرت بخورد كه چرا چنين هزينه هايي كرده است، مقاومت هر زمان به تشخيص همان زمان و وضعيت هر فردي در همان زمان تصميمي مي گيرد. اشتباه هم كند به خودش انتقاد مي كند. بحث پشت كردن به مقاومت است و عوض كردن اردو.
در پايان اين نكته را بگويم كه من فردي هستم معتقد به قيامت و معاد و معتقدم كه جزا و پاداشي در كار است. اما در مورد برخي حتي اگر معتقد هم نمي بودم، به چشم ديده ام كه در همين دنياي فاني جزاي خود را گرفته اند. خميني به زبان نامباركش ناچار شد بگويد كه «جام زهر» را سر كشيدم و از شعار تا ويراني آخرين خانه در تهران به شكل خفت باري عقب نشست. اكنون هم تا همين حالا، اين افتخار براي ما اعضاي مقاومت بس كه طبق فتواي خامنه اي مندرج در كيهان، «مهدور الدم» هستيم و براي شما و همپالگي هايتان هم همين بس كه مقالاتتان در سايتهاي اطلاعات آخوندي و انجمن نجاست رژيم از قبيل ايران اينترلينك و در كنار انواع پادوها و مزدوران گمنام و بدنامش درج مي شود، مزدوراني از قماش ابراهيم خدابنده، آن سينگلتون، مسعود خدابنده، ج. سالور، وبلاگ "رمزور از قلعه مخوف اشرف"، سعيد جمالي (هادي افشار)، انجمن نجات مرکز آذربایجان شرقی، ايرج مصداقي، سیروس غضنفری انجمن نجات مرکز آذربایجان شرقی، رضا گوران، ”گویا” انجمن نجات مرکز تهران، شهروز تاجبخش ایران قلم اطلاعات آخوندي، عاطفه اقبال (ماماچه پليدك، حيوان ليبرتي)، قربانعلي حسين نژاد، صابر ازتبریز ( امضاء محفوظ)، مريم سنجابي، محمد رزاقی- مردم تی وی اطلاعات آخوندي، هادی شبانی - انجمن نجات مرکز مازندران، مصطفی محمدی و «حنيف حيدرنژاد».
حتي اگر به قيامت معتقد نباشم جزاي شما را در همين جهان ديدم. خدا را شكر.
18 فوريه 2015

۱۳۹۳ بهمن ۳, جمعه

در بازار مکاره «خودفروشی»

موضعگيري «سخنگوی مجاهدین درباره تهدیدهای دائمی رژیم منفور آخوندی علیه جان و امنیت مجاهدان اشرفی در لیبرتی و همچنین روضه خوانیهای تکراری سازمان ملل و برخی مقامات آمریکایی مبنی بر این‌که خطر داعش هم افزوده شده و آنها نمی‌توانند نیروی آمریکایی یا کلاه آبی به حفاظت لیبرتی اختصاص بدهند» به تاريخ 4 دي 1393 (26 دسامبر 2014) آنقدر واضح و گويا است كه هيچ شرح و توضيحي نياز ندارد. خلاصه كلام اين كه اين سخنگو خاطرنشان ساخته بود: «دولت آمريكا اگر دست در دست خليفه ارتجاع در تهران ندارد سلاحهاي حفاظت انفرادي مجاهدين را، ، به آنها بازگرداند تا ببينيم چه كسي جرأت حمله به ليبرتي خواهد داشت». متن كامل اين موضعگيري را مي توانيد در اين لينك ببينيد:
http://www.hambastegimeli.com/home/گزيده-اخبار/54652-موضعگیری-سخنگوی-مجاهدینتمامي راه حلهاي جايگزين و هم چنين اقداماتي كه قبلا بايد اتخاذ مي شد و نشد نيز در اين موضعگيري ذكر شده است.
رژيم آخوندي كه به خوبي معنا و مفهوم اين موضع گيري را كه همانگونه كه شرحش خواهد رفت در راستاي بالاترين منافع ساكنان ليبرتي و حفاظت و نيز باز اسكان آنها در كشورهاي غربي است، درك مي كند، تا 12 روز خفقان گرفت و جرأت هيچ اظهار نظري پيدا نكرد.
در اين فاصله البته و با ترس و وحشت تمام و بازهم البته بدون كمترين اشاره يي به اظهارات سخنگو، خبرگزاري فارس ارگان سپاه پاسداران جهل و جنايت سوزش شديد ولي فقيه را برملا كرده و با انتشار خبري به نقل از «مؤسسه راهبردي ديده بان» تيتر زد كه: «چرا منافقین اصرار دارند در عراق بمانند؟» و به اين ترتيب خواسته يا ناخواسته دست تمامي كمپينهاي كذايي را رو كرد.
اما خامنه اي نهايتا نتوانست گزش خود را از اين موضعگيري كه معنا و مفهوم آن در عالم سياست كاملا واضح و بي چون و چرا است و آنها كه «بايد» خوب مي فهمند موضوع از چه قرار است، پنهان كند و در تاريخ 26 دي ماه، سايتها و روزنامه هاي زنجيره يي رژيم و وزارت اطلاعاتش از جمله «تسنيم»، «نسيم»، خبرگزاري دانشجو، سايت خبري مرصاد 67، باشگاه خبرنگاران، راج كاويسم، ناياب نيوز، سردبير (روزنامه خراسان)، شهيد نيوز و انبوه سايتهاي ديگر رژيم يك خبر كليشه يي اين وزارت خانه با عنوان «گروهک تروریستی منافقین خواستار بازگرداندن سلاح های خود شد» به نقل از سايت معلوم الحال «هابيليان» (قربانيان ترور) را درج كردند.
http://www.tasnimnews.com/Home/Single/610438
http://nasimonline.ir/detail/News/967820/204
http://www.oxinnews.com/khabar/news-1066090.html
http://mersad67.ir/?p=657
http://www.yjc.ir/fa/news/5092320/گروهک-تروریستی-منافقین-خواستار-بازگرداندن-سلاح‌های-خود-شد
http://rajavism.com/?p=5653
http://www.nayabnews.com/fa/News/سیاسی/کلی/12723943/گروهک-تروریستی-منافقین-خواستار-بازگرداندن-سلاح‌های-خود-شد!/
http://www.sardabir.com/websearch/43668.html
http://www.ghatreh.com/news/nn24234153/nn24234153/گروهک-تروریستی-منافقین-خواستار-بازگرداندن-سلاح-های-خود
اصل خبر در سايت هابيليان
http://www.habilian.ir/fa/اخبار-سیاسی/گروهک-تروریستی-منافقین-خواستار-بازگرداندن-سلاح-های-خود-شد.html
حرف رژيم اين بود: «به گزارش پایگاه اطلاع رسانی هابیلیان(خانواده شهدای ترور کشور) گروهک تروریستی منافقین به بهانه محافظت از اعضایش در کمپ لیبرتی، خواستار بازگردادن سلاح هایشان از سوی آمریکا شد. سخنگوی این گروهک تروریستی در آخرین اظهار نظر خود، به بهانه بی توجهی آمریکا در محافظت از اعضای این گروهک که در کمپ لیبرتی در حومه بغداد به سر می برند، با لحنی طلب کارانه خواستار مسلح کردن اعضای این گروهک به سلاح های سبک برای محافظت شخصی و همچنین تجهیز این گروهک به دوشیکا و ضد هوایی برای حملات هوایی احتمالی شد. گروهک تروریستی منافقین پس از اشغال عراق از سوی آمریکا در سال ۲۰۰۳ از سوی ارتش ایالات متحده خلع سلاح شد. این گروهک تروریستی پس از تحویل سلاح هایشان تلاش داشتند تا خود را به عنوان یک گروه اپوزیسیون صلح طلب و ضد خشونت علیه جمهوری اسلامی معرفی نمایند».
در آخرين پاراگراف كليشه يي فوق، همه تعارفات كنار گذاشته شده و عمق ترس و وحشت رژيم، به روشني بيان شده است: «اما به نظر می رسد خوی خشونت طلبی و فعالیت های تروریستی آنچنان با تار و پود این گروهک عجین شده است که پس از ۱۱ سال مجدد ماهیت واقعی خود را با درخواست مسلح شدنشان به نمایش گذاشته اند».
در اين فاصله اما تا خط برخورد وزارت با اظهارات سخنگو در بيايد، عوامل نشان دار و بي نام و نشان اطلاعات آخوندي در خارجه بيكار ننشسته و به طور پراكنده به لجن پراكني هاي معمول پرداخته بودند.
اما وقتي خط مشخص شد، عوامل اصلي از جمله حيوان ليبرتي - ماماچه پليدك - همان ناخواهر من عاطفه اقبال و پس از او قهرمان حيدري (با نام عوضي حنيف حيدر نژاد) و ساير گاو و گوساله هاي اطلاعاتي (با پوزش از اين حيوانات زبان بسته) و همچنين قربانعلي حسين نژاد و سايرين نيز متعاقبا و متواترا وارد صحنه شده و هركس به فراخور حالش به ميل كردن فضولات اطلاعات مشغول شده كمبود مطالب ايران اينترلينك اطلاعات آخوندي را تأمين و وجوه مختلف ترس و وحشت رژيم را به خوبي توضيح دادند.
خلاصه حرف اين مزدوران و فضولات خواران كه به اشكال مختلف تكرار كرده اند، اين است: «سلاح به چه كاري مي آيد؟».
همانگونه كه گفتم، مزدوران و فضولات خواران اطلاعات آخوندي و خود رژيم خوب مي دانند كه ورود به اين موضوع از سر نامبردگان زياد است. موضوع به سادگي بحث مشخص «درمان»، و «باز اسكان» و «حفاظت» و مقولات و نيازمنديهاي بسيار اوليه هر انساني است. اتفاقا در اين يادداشت همين بحث را باز خواهم كرد.
ساكنان فعلي ليبرتي، از اشرف بر اساس قولها و تعهدات و توافقات متقابل سازمان ملل و ايالات متحده آمريكا و دولت عراق فيمابين آنها و بين آنها و ساكنان، اشرف را بر خلاف ميل خود ترك كرده و به ليبرتي رفتند. قرار بود ظرف مدت كوتاهي كليه ساكنان به كشورهاي اروپايي و آمريكا نقل مكان داده شوند. هيچ يك از طرفهاي بالا به هيچيك از توافقات و تعهدات خود عمل نكردند،
تمامي شواهد و مدارك موجود كه بخشي از آنها منتشر شده و بخش بيشتر آنها هر زمان كه به صلاح باشد حتما منتشر خواهد شد، و البته كه اعضاي شوراي ملي مقاومت در جريان عمده آنها قرار دارند و مطلع هستند، نشان مي دهد كه تك به تك افرادي كه از ليبرتي به اروپا منقل شده اند با تلاشهاي ديپلوماتيك، سياسي و تأمين هزينه از سوي خود مجاهدين خلق منتقل شده اند. به جز چند نفري كه تعدادشان اندك است و همچون  قربانعلي حسين نژاد دست به خيانت زده و از طريق هتل مهاجر و انجمن نجاست و اطلاعات آخوندي به اروپا آورده شده اند، حتي يك نفر نيز از هيچ طريق ديگري امكان بازاسكان در اروپا پيدا نكرده است.
كمپينهاي كذايي وزارت اطلاعات كه يكي از آنها را به نام همان حيوان ليبرتي -ماماچه پليدك- ثبت كرده است، نه تنها يك نفر را جابجا نكرده و هيچ كمكي به باز اسكان نكرده اند كه هيچ، در اين مسير تا آنجا كه توانسته اند سنگ اندازي كرده و اتفاقا چوب لاي چرخ مقوله باز اسكان گذاشته اند و دستشان تا مرفق آلوده به جنايتهايي است كه از سوي اطلاعات آخوندي و عواملش در عراق عليه ساكنان ليبرتي صورت گرفته و مي گيرد.
البته برعكس آنچه رژيم وانمود مي كند لجن پراكني هاي صدر تا ذيل اين وحوش دقيقا بخاطر اين است كه خوب مي دانند كه اظهارات سخنگو در رابطه با حفاظت و باز اسكان مجاهدان ليبرتي مؤثرترين موضعگيري است. ولي واقعيت اين است كه رژيم و دم ودنبالچه هايش تسليم يا كشتار مجاهدين را مي خواهند و مي دانند كه  براي نيرو و جنبش و رزمندگاني كه هرگز به رژيم  تسليم نخواهند شد و هرگز حاضر نيستند از آرمان و مواضعشان كه  رهايي  خلق و ميهن و تنها راه آن يعني  سرنگوني رژيم ضدبشري و استقرار آزادي و حاكميت مردمي است، دست بردارند، انتظار اين كه در برابر فشارها و وحشيگريها و خطرات اين مسير ، دست بالا كنند و در برابر دشمن زانو بزنند و ذليلانه خود را با منويات دشمن پليد تطبيق بدهند تا در ازاي آن به زندگي و آسايش فردي خود برسند، چيزي جز خوابهاي پنبه دانه و آرزوهاي به گور سپردني جلادان حاكم و كاسه ليسانش نيست و ارزاني خيل وادادگاني است كه خود را به اين رژيم فروخته و كارشان تحت عنوان دلسوزي براي مجاهدين و اظهار شيفتگي براي باز اسكان آنان، فقط تيز كردن تيغ جلاد برگردن مجاهدان، اين گردان گردنفراز و تسليم ناپذير، است .. در حالي كه مجاهدان آزادي كه هستي شان را نثار آزادي خلق و ميهن كرده اند، هيچ گاه  مقهور شرايط و توطئه ها و جنابات دشمن نمي شوند ،  در عين حال كه در همين چند سال اخير با توجه به تغيير و تحولات در عراق و منطقه، هيچ امكان و راه حل و هيچ گزينه يي كه متضمن تسليم در برابر رژيم نباشد را در رابطه با باز اسكان  رد نكرده اند، و هر پيشرفتي در اين زمينه هم اساسا مرهون رنج و تلاش و پرداختهاي همه هزينه ها در تمام زمينه ها توسط خود مجاهدين بوده است.
حتما كه در فرصتي در آينده راجع به تك به تك افراد و گروههاي منتقل شده و كشورهايي كه آنها را پذيرفته اند و پروسه اين پذيرش و هزينه هاي صرف شده توسط مجاهدين، كتابها بايد نوشته شود. اگر روزي شرايط سياسي و امنيتي و به طور خاص شرايط حفاظت و امنيت ساكنان ليبرتي اين امكان را فراهم آورد و مقاومت اين امكان را داشته باشد كه به دور از هرگونه دست بستگي و سوء استفاده از سوي دشمنان و محذوري، جزء به جزء آن چه را كه در پروسه بازاسكان صورت گرفته توضيح دهد، آنگاه خواهيم ديد كه صفحات نامه هاي نگاشته شده تا همين حالا از چند ده هزار گذشته است، و چند هزار ساعت ملاقات در سطوح دولتي و پارلماني و سياسي و مقامات عاليرتبه در آمريكا و اروپا انجام گرفته است و چه ميزان از انرژي مقاومت اصولا در مسير همين بازاسكان صرف شده است؟. علاوه بر اين خواهيم ديد كه چه پروژه هايي درست در مرحله گل دادن و به ثمر نشستن با دخالت رژيم و مماشات گران متوقف شده اند و باز به طور خاص خواهيم ديد چه پروژه هايي اتفاقا به خاطر دخالت امثال ماماچگان پليدك و حيوانات ليبرتي و كمپينهاي كذايي به بن بست كشيده شده و در نتيجه ساكنان ليبرتي از باز اسكان محروم شده و بيشتر در معرض كشتار از سوي رژيم قرار گرفته اند.
خوب اكنون سخنگوي مجاهدين حرف بسيار ساده و قابل فهمي مي زند و بهترين راه حل را پيش رو مي گذارد: تعهدات را كه نقض كرده ايد، 17500 تي وال حفاظتي را كه برنمي گردانيد، كلاه و جليقه هاي حفاظتي را كه متعلق به خود مجاهدين است نمي گذاريد از اشرف منتقل كنند، حتي كيسه شن و يك موبايل و يك كامپيوتر هم كه اجازه ورود به ليبرتي ندارند، از مانيتورهاي يونامي در ليبرتي هم كه خبري نيست، كميسارياي پناهندگان كه از ترس رژيم جرأت ندارد اعلام كند ليبرتي كمپ پناهندگي است و ... ، خوب سلاح شخصي متعلق به خود اين افراد را به آنان بازگردانيد تا امكان دفاع از خود را داشته باشند. كجاي اين حرف ايراد دارد؟
آيا اگر كسي به راستي به دنبال باز اسكان ساكنان در كشورهاي غربي باشد، اين موضعگيري در جهت و به نفع بازاسكان است يا عليه آن؟ رژيم پليد حاكم بر ميهنمان كه خوب موضوع را درك كرده و چون قصد قتل عام بلااستثناي تمامي ساكنان ليبرتي را دارد و خوب درك مي كند كه اين موضعگيري اتفاقا درست در مسير حفاظت و بازاسكان ساكنان ليبرتي است، به همين دليل سراپا به وحشت افتاده و بلافاصله فرياد برمي آورد كه «خوی خشونت طلبی و فعالیت های تروریستی آنچنان با تار و پود این گروهک عجین شده است که پس از ۱۱ سال مجدد ماهیت واقعی خود را با درخواست مسلح شدنشان به نمایش گذاشته اند».
در واقع هركسي كه از ته قلب خواستار امنيت و حفاظت ساكنان ليبرتي تا زمان انتقال باشد، بايد با تمام وجود از اين اظهارات سخنگو استقبال كند، چرا كه حتي اگر به فرض محال ده روز ديگر همه ساكنان ليبرتي به اروپا يا آمريكا منتقل شوند، بر اساس كدام قانون و كدام ارزش اخلاقي بايد در برابر تهاجمات دشمن پليد بي دفاع بمانند؟ آيا هركس كه با اين امر به هر دليلي مخالفت مي كند، جز همدستي با آخوندهاي حاكم و هموار كردن راه و جاده كشتار ساكنان بي دفاع ليبرتي كار ديگري صورت مي دهد؟ آخر مگر انتقال به خارج از عراق و اروپا و آمريكا با چه هدفي انجام مي شود؟ مگر به هدف حفاظت از جان ساكنان نيست، مگر عنوان نمي شود كه عراق امن نيست، خطر فلان و فلان گروه وجود دارد و «خطر داعش هم افزوده شده»، خوب پس بايد چارهيي انديشيد.
انتقال و باز اسكان كه اكنون و بعد از اين همه مدت به گفته معاون وزير امور خارجه آمريكا صرفا شامل 20 درصد افراد شده است. يعني از فوريه 2012 كه اولين گروه از اشرف به زندان ليبرتي رفت، تا فوريه 2015 كه كه چند روز ديگر مي شود سه سال تمام، يك پنجم ساكنان بازاسكان شده اند. خوب با يك حساب سرانگشتي مي توان نتيجه گرفت كه تا انتقال آخرين نفر از ساكنان ليبرتي هنوز بايد 12 سال ديگر صبر كرد. در اين دوازده سال جويندگان راه حلهاي اطلاعات آخوندي پيشنهادشان اين است كه مجاهدين به جاي سلاح روي انتقال متمركز شوند. سفسطه را مي نگريد؟ اگر ريگي به كفششان نيست چه تعارضي دارد؟ نه براي 12 سال، كه براي حتي دو روز. مگر اصل حفاظت نيست؟ مگر اصولا انتقال براي حفاظت انجام نمي شود؟ آيا اگر به راستي به فكر جان ساكنان ليبرتي هستيم مگر نه اين است كه بايد حتي يك ثانيه هم آنها را بدون دفاع رها نكنيم.
به همين دليل است كه باز تكرار مي كنم: رژيم پليد آخوندي به خوبي درك مي كند كه عاليترين منافع حفاظتي و حتي منافع باز اسكان در همين موضعگيري سخنگوي مجاهدين خوابيده است، اما چون هدفش كشتاري مشابه كشتار دهم شهريور 92 – اول سپتامبر 2013 – است، اين را درست در نقطه مقابل اهدافش مي بيند. آخرين اخبار رسيده از زندان ليبرتي نيز حكايت از «تحركات و اقدامات بسيار مشكوك عليه كمپ ليبرتي» دارد آن هم «در شرايطي كه مداخلات رژيم ايران در عراق، روز به روز افزايش مي يابد و شبه نظاميان تروريست وابسته به اين رژيم، شناسايي و تدارك براي حمله به ليبرتي را تشديد كرده اند».
پس رژيمي كه با تمام توان به دنبال تكرار كشتار اول سپتامبر 2013 اشرف در ليبرتي است و اگر دستش به اين نرسد، مي خواهد با محاصره غذايي و دارويي ساكنان را به قتل برساند و يا تا آنجا كه مي تواند در مسير جابجايي و باز اسكان ساكنان سنگ اندازي و مانع تراشي كند، به خوبي و بهتر از هركس ديگر پيام اين موضعگيري را درك مي كند. در نتيجه عربده كشي خود و مزدوران پليدش شروع مي شود و فضولات خواران و ماماچگان پليدك و حيوانات ليبرتي هم «از زاويه هاي مختلف» عربده كشي را ادامه داده به توجيه مواضع جلادان حاكم بر ايران مي پردازند. بخشي از اين ياوه ها را كه همگي در سايتهاي مختلف و زنجيره يي اطلاعات آخوندي نيز درج شده است، در لينكهاي زير مي توانيد ببينيد.
نادر نادري: «سلاح را برای چه کاری و برای چه کسی می خواهی؟»
http://iran-interlink.org/wordpressfa/?p=15642
حيوان ليبرتي – ماماچه پليدك (عاطفه اقبال): «ناتوانان را بايد از عراق منتقل كرد؟ يا مسلح!؟ ناتوانان و بيماران نياز به درمان دارند يا سلاح؟»
http://campaignliberty3.blogspot.fr/2015/01/blog-post.html
 قربانعلي حسين نژاد: «درخواست مضحک برگرداندن ده در صد سلاح زمینه سازی برای کشتار ساکنان لیبرتی».
حنيف حيدرنژاد (قهرمان حيدري): « مسئولیت مسعود رجوی در حفظ جان ساکنین کمپ لیبرتی در عراق»
http://www.hanifhidarnejad.com/Hidarnejad/index.php?option=com_content&task=view&id=11707&Itemid=247
محمد ب: « ادعاي خنده دار يك سخنگوي مجاهدين»
http://bandrajavi.blogfa.com/post/380
اين مزدوران كار را به آنجا مي رسانند كه اموال ساكنان اشرف، كه بر اساس اسناد امضا شده از سوي مقامات آمريكايي و سازمان ملل و دولت عراق ارزش آنها به  600 ميليون  دلار بالغ مي شود را «آهن پاره» مي نامند. در حالي كه به خوبي واقفند كه دينار به دينار و دلار به دلار اين اموال براي بازاسكان، دارو و درمان ساكنان و در راستاي حفاظت آنان در برابر رژيم پليد آخوندي هزينه خواهد شد. شايد بسياري ندانند كه مبالغي كه بعضا از سوي سازمان ملل اعلام مي شود كه براي كمك به هزينه بازاسكان ساكنان ليبرتي هزينه شده يا وعده آن داده مي شود، يا غير واقعي هستند يا تماما صرف هزينه هاي پرسنل سازمان ملل و كميسارياي عالي پناهندگان سازمان ملل كه در اين كادر مشغول به كار هستند، مي شود و همه هزينه هاي ساكنان و درمان آنان و هزينه انتقال آنان حتي هزينه هاي هنگفت درماني آنان در آلباني نيز ريز به ريز از سوي مجاهدين پرداخت مي شود و البته كه اسناد و مدارك آن ريز به ريز موجود است. در چنين شرايطي طرح بحث «چانه زدن بر سر مشتي آهن پاره» آيا جز به معني هموار كردن مسير كشتار ساكنان ليبرتي و محروم كردن آنان از تأمين هزينه هاي هنگفت دارو و انتقال است؟
پس بياييد باور نكنيم كه كسي بيشتر از خود اعضا و ياران و حاميان و هواداران اين مقاومت براي ساكنان ليبرتي دل بسوزاند. اينها چيزي نيستند جز مشتي مزدور كه دربازار مكاره «خود فروشي» به دنبال مشتري مي گردند.
پاريس - 23 ژانويه 2015.